پایگاه خبری تحلیلی فرزانگان امیدوار علیرضااحسانی نیا آخرین مطالب
صفحات وبلاگ
نویسندگان
یکشنبه 90 بهمن 9 :: 2:24 صبح :: نویسنده : علی رضا احسانی نیا
قسمت اول : مروری بر نامة امیرالمؤمنین علی علیهالسلام بسم الله الرحمن الرحیم سرآغاز: سلام بر تو ای امیرمؤمنان، و ای سیّد و سرور اوصیای خدا. سلام بر تو ای چشم بینای الهی، و دست گشادة او، و زبان گویای خدایی، که جز از او سخن نگویی. سلام بر تو ای بزرگترین آیت پروردگار، و ای روشنترین نور خدا و درخشانترین فروغ الهی. سلام بر تو ای نبأ عظیم، و ای قسیم الجنّة و النّار. سلام بر تو ای گنجینة حکمت الهی، و ای خزانهدار علم الکتاب و معدن دانش اوّلین و آخرین، و ای وارث علوم پیامبران. سلام بر تو ای پیشوای خردمندان و خداترسان. سلام بر تو که میزان کردارها، در روز رستخیزی، و خلایق، در روز بازپسین به تو واگذار خواهند شد، و در بارة تو از آنان سؤال خواهد شد. سلام بر تو که مکّه و منى، به قدوم تو شرافت گرفت1. خوانندة محترم! آنچه پیشرو دارید، مروری است کوتاه و گذرا، بر سندی از اسناد مظلومیّت امامی که در میان یاران خویش، بییاور، و در میان همپیمانانش، غریب و تنها بود. غریبی که در غربت تنهایی، و در کدورت دلهای از خدا رمیده و از حق برگشته، با زلال آب چاه همسخن بود. و در شدّت تنهایی، برای اتمام حجّت با امّتی به نام امّت پیامبر، به همراه همسر و فرزند خود به در خانة پیمانشکنان مهاجر و انصار میرفت، و پیمان آنان را یادآور میشد و از ایشان یاری میطلبید. امّا جز چهار نفر، به پیمان خویش عمل نکردند! زیرا: «انّ النّاس کلّهم، ارتدّوا بعد رسول الله غیر اربعة ـ پس از پیامبر همة مردم مرتد شدند جز چهار نفر». مظلومی که همواره میفرمود: «ماظلت مظلوماً منذ قبض رسول الله صلیالله علیه و آله ـ پس از رحلت پیامبر، من همیشه تحت ستم بودهام». آری! سندی از اسناد مظلومیّت اسدالله و اسد رسوله، امیر مؤمنان علی علیهالسلام . نامهای از آن حضرت، که خطّ بطلان بر تحلیلهای واهی حال و گذشتة برخی تحلیلگران میکشد، و عمق کینه و دشمنی و حقد کافران مسلماننما را برملا میسازد. نامهای که برخی ناگفتهها را فاش کرده، و پرده از حقایقی برمیدارد، که از مردم این زمان بهکلّی پنهان بوده، و یا جز شمای تحریف شدهای از آن، چیز دیگری در باورها نیست. در بارة موضوعاتی که در این نامه مورد نظر ماست، افراد بسیاری با توسّل به ذهن و برداشتهای سلیقهای خویش، سخن گفتهاند. ولی نگاه ما در این باره، نگاهی کاملاً دینی، و مبتنی بر باورهای دینی و جایگاه امام در بنای اعتقادی، و متّکی بر روایات رسیده از پیشوایان معصوم علیهمالسلام میباشد. نه بررسی جامعهشناختی، و زد و بندهای سیاسی و... . امید است با ارائة این مختصر، توانسته باشیم، از آینة تاریک و شکستة تاریخ، تصویری هرچند اندک، امّا روشن و گویا، از حقایق فراموش نشدنی آن دوران، بازگو کنیم. انشاء الله. نامة امام علیهالسلام را تقریبا بدون شرح، و فقط با ترجمهای کوتاه از نظر شما خواهیم گذراند. ولی پیش از ذکر محتوای نامه، اشارهای بسیار مختصر و گذرا، در موضوعات زیر خواهیم داشت: 1 ـ نسبت امام معصوم، با دین خدا. 2 ـ سقیفه، تبلور وحدت یا تفرقه؟ 3 ـ علی علیهالسلام و بانیان بلوای سقیفه. 1 ـ نسبت امام معصوم، با دین خدا پرسشی که پاسخ صحیح آن مورد غفلت اکثریّت قریب به اتّفاق صاحبنظران قرار گرفته، و عدم دریافت پاسخی صحیح برای آن، افراد جامعه را به سمت و سویی غیر از آنچه بایسته است، سوق داده، این است که:
هر انسانی برای جلب رضای خدا و پاداش روز جزا، باید به سه محور اساسی سربسپارد. که هر یک از این سه محور، دارای ویژگی و آثار مربوط به خود میباشد. و دین، در واقع مجموع این سه محور است. و تن دادن به دین تن دادن به این سه محور است با همة لوازم آن. «... لقد قتلوا بقتلک الاسلام. و عطّلوا الصّلاة و الصّیام. و نقضوا السّنن و الأحکام. و هدموا قواعد الایمان. و حرّفوا آیات القرآن. و هلجموا فی البغی و العدوان... عاد کتابُ الله عزّ و جل مهجورا... فُقِدَ بفقدک التّکبیر و التّهلیل، والتّحریم و التّحلیل، والتّنزیل والتّأویل، وظهر بعدک التّغییر و التبدیل و الالحاد و التعطیل... ـ همانا با کشتن تو اسلام را کشتند. و نماز و روزه را تعطیل کردند. و سنّتها و احکام را نقض نمودند. و ستونهای ایمان را منهدم ساختند. و آیات قرآن را تحریف کردند. و به راحتی و سرعت، به سوی طغیان و ظلم، تاختند... کتاب خدا دوباره متروک شد... با نبود تو، تکبیر و لا اله الاّ الله و حلال و حرام و تنزیل و تأویل قرآن از بین رفت. و پس از تو تغییر و تبدیل در دین، و نیز الحاد و تعطیلی [دین] ظاهر شد10 ». امام علیهالسلام این فرمایشات را در رابطه با برههای از زمان میفرماید که مساجد مسلمانها شلوغ، قاریان قرآن بی حدّ و مرز، نمازگزار و روزهدار فراوان، و حاجی و شبزنده دار، با پیشانیهای پینه بسته، به وفور وجود داشتند. و همة مردم مسلمان، به ظاهر تابع همان مقرّراتی بودند که دین محمّد صلیالله علیه و آله خوانده میشد. ولی امام علیهالسلام در این کلام، چنین تابعیّتی بدون امام را، کفر، و تعطیلی دین محمّد صلیالله علیه و آله میداند. پینوشت: 1ـ فرازهایی از زیارت امیرالمؤمنین علیهالسلام صادره از صادق آل محمّدعلیهمالسلام. 2ـ کافی، ج1، ص198 تا200، ح1: کنّا مع الرّضا علیهالسلام... قال:... انّ الامامة خلافةالله و خلافةالرّسول صلیالله علیه و آله... . 3ـ قرآن کریم، سورة احزاب، آیة33: "انما یرید الله لیذهب عنکم الرّجس اهل البیت و یطهّرکم تطهیرا"؛ "کافی"، ج1، ص198 تا200، ح1: کنّا مع الرّضا علیهالسلام: ...ثمّ قال: الامام المطهَّر من الذّنوب و المبرّا من العیوب... فهو معصوم؛ "تهذیب الاحکام"، ج6، ص27، ح53 : عن الصّادقعلیهمالسلام قال: اذا اردت زیارة قبر أمیرالمؤمنین علیهالسلام... قل: ... صلّی الله علی روحک و بدنک طهر طاهر مطهّر، من طهرٍ طاهرٍ مطهّر...؛ "کافی"، ج1، ص389، ح8: قال الباقر علیهالسلام: للإ مام عشر علامات: یولد مطهَّراً...؛ "کافی"، ج1، ص203، ح2: قال الصادق علیهالسلام: انتجبه _الله_ لطهره،... یحفظه و یکلؤه بستره، مطرودا عنه حبائل ابلیس و جنوده، ... مبرّا من العاهات و محجوباً عن الآفات، معصوماً عن الزّلات، مصوناً عن الفواحش کلّها...؛ "بصائر الدّرجات"، جزء1، باب22، ص70، ح8 : قال الباقر علیهالسلام: قال رسولاللهصلیالله علیه و آله: انّ فی اهلبیتی من عترتی... طینتهم طینتی الطّاهرة... . 4ـ "کافی"، ج1، ص272: قال الباقر علیهالسلام: انّ فی الانبیاء و الاوصیاء خمسة ارواح: روح القدس و... انّ هذه الاربعة أرواح یصیبها الحدثان إلا روح القدس فإنّها لاتلهو ولا تلعب. 5ـ حدیث منزلت : "کافی"، ج8، ص26 : قال رسولاللهصلیالله علیه و آله: علیٌ منّی کهارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی؛ "بصائر الدّرجات"، جزء1، باب22، ص70، ح8 : قال الباقر علیهالسلام: قال رسولاللهصلیالله علیه و آله: انّ فی اهل بیتی من عترتی... یعطهم علمی و فهمی و حلمی و خلقی... . و... . 6ـ قرآن کریم، سورةنساء، آیه91 : من یطع الرّسول، فقد اطاع الله؛ "کمال الدّین و تمام النعمة"، ص258: ... قال رسولاللهصلیالله علیه و آله هؤلاء یا جابر خلفائی و أوصیائی و أولادی و عترتی، من أطاعهم فقد أطاعنی و من عصاهم فقد عصانی...؛ "کافی"، ج1، ص270 : قال الصادق علیهالسلام: نحن قوم معصومون، أمر الله بطاعتنا و نهی عن معصیتنا، نحن الحجّة البالغة علی من دون السّماء و فوق الارض؛ "بحارالأنوار"، ج26، ص256: قال الصّادق علیهالسلام:... بنا یطاع الله و بنا یعصی. یا مفضّل، سبقت عزیمة من الله أنه لایتقبّل من أحد الاّ بنا، ولا یعذّب أحداً الاّ بنا؛ "کافی"، ج1، ص177، و "اختصاص شیخ مفید"، ص269: عن الصّادق علیهالسلام قال: إنّ الحجّة لا تقوم لله علی خلقه إلاّ بإمام حیّ یعرف. 7ـ "کافی"، ج1، ص372 : قال الباقر علیهالسلام: من مات و لیس له امام، فمیتته میتةٌ جاهلیّه؛ و ص 376 : قال الصّادق علیهالسلام : قال رسولاللهصلیالله علیه و آله : من مات و لیس علیه امام، مات میتةً جاهلیة؛ "اختصاص شیخ مفید"، ص269: عن أبیالجارود قال : سمعت أباعبد الله علیهالسلام یقول : من مات ولیس علیه إمام حیّ ظاهر مات میتةً جاهلیة، قال: قلت: إمام حیّ جعلت فداک؟ قال: إمامحیّ. 8ـ "محاسن برقی"، ص286: عن زرارة، عن أبیعبدالله علیهالسلام قال: "بُنِیَ الاسلام علیٰ خمسة أشیاءٍ: علَی الصّلوة، والزکوة، والحجّ، والصّوم، والولایة. قال زرارة: فأیّ ذلک أفضل؟ فقال: الولایة أفضلهنّ، لانّها مفتاحهنّ، والوالی هو الدّلیل علیهنّ؛ "کافی"، ج1، ص294: عبدالحمیدبن ابیالدّیلم عن ابی عبدالله علیهالسلام قال: ... قال رسول اللهصلیالله علیه و آله: علیّ عمود الدّین... . 9ـ "محاسن"، ج1، ص90: عن معلّیبن خنیس، قال: قال أبوعبدالله علیهالسلام: یا معلّى لو أنّ عبدا عبدالله مأة عام ما بین الرّکن والمقام یصوم النّهار و یقوم اللّیل حتّى یسقط حاجباه على عینیه وتلتقی تراقیه هرماً، جاهلاً لحقّنا لمیکن له ثواب؛ "کفایة الأثر"، ص85 :... فقال له علیّبن ابیطالب علیهالسلام : بأبی انت وأمی یا رسول الله من هؤلاء الّذین ذکرتهم ؟ قال : یا علی أسامی الاوصیاء من بعدک والعترة الطّاهرة والذرّیة المبارکة. ثمّ قال : والذی نفس محمّد بیده لو أنّ رجلاً عبد الله ألف عام ثمّ ألف عام ما بین الرّکن والمقام ثمّ أتی جاحداً بولایتهم لاکبّه الله فی النّار کائناً ما کان. 10ـ "المزار الکبیر"، ص505 ؛ "بحار الانوار"، ج 98، ص 322. 11ـ "عیون اخبار الرّضا"، ج1، ص145. قسمت دوم : 2 ـ سقیفه، تبلور وحدت یا تفرقه ؟ ابتدا لازم است تفسیری از مفهوم وحدت و تفرقه داشته باشیم، و عامل وحدتی که مطلوب خدا و پیامبر اوست، را بشناسیم؟ پس از آن خواهیم دید که: آیا سقیفه، تبلور وحدت است یا تفرقه؟ و آیا امیرالمؤمنین علیهالسلام در بلوای سقیفه، با غاصبان حقّ الهی خویش، نقش اتّحاد را ایفا نمود یا نقش تفرقه را؟ آنچه در نخستین گام، جا دارد که دربارة آن تأمّل شود این است که: آیا با داشتن چنین مفهومی از واژة وحدت، آن وحدتی که مطلوب خدای متعال است، و در آیة فوق، به آن سفارش شده است، محقّق خواهد شد، تا امیرالمؤمنین نیز یکی از پیروان و مجریان آن باشد، یا چنین وحدتی، موهوم و خیالی، و موهون و سست بوده، و مطلوب خداوند متعال، و مراد و منظور آیة مذکور نیست، و عمل به چنین وحدتی، از ساحت قدس صدّیق اکبر و فاروق اعظم و خلیفة به حقّ پیامبر اکرم، امیر عالم، امیرالمؤمنین علیهالسلام به دور است؟ با گذری در روند تاریخ، و نظری بر ادلّه و روایات، این نکته بسیار روشن میشود که چنین وحدتی، هم سست و خیالی بوده، و در عالم خارج تحقّق نیافته و نخواهد یافت، و هم با مطلوب خداوند متعال فاصلة زیادی دارد. و به همین دلیل، نه از سوی امیرالمؤمنین علیهالسلام ، و نه از سوی هیچیک از اولیای الهی، اتّفاق نیفتاده و نخواهد افتاد. امّا چرا سست و خیالی است؟ اگر بخواهیم کمی گستردهتر بحث کنیم، باید بگوییم: قدر مشترکهای هر دینی را میتوان به سه سطح زیر تقسیم کرد: 1 ـ خدا پرستی 2 ـ پذیرش پیامبر و اطاعت از او 3 ـ پذیرش امام یا خلیفه یا کشیش و یا... و اطاعت از او. ببینیم در کدامیک از این سه سطح، میتوان با اتّحاد بر سر یک قدر مشترک، از سایر جهات اختلاف، چشم پوشید. در سطح خداپرستی، انسانهایی که بر عقاید دینی خود پایبند بوده و بر دین خود محافظت و تعصّبی دارند، و برای مقدّسات، و دستورات دینی خود، ارزشی قائلند، خواه از فرقة حق باشند و یا از فرقههای باطل، خود را به آخرین سطوح دستورات، و آخرین وظیفهای که از نظر آنان خداوند برایشان مقرّر کرده است، پایبند میدانند. آنان معتقدند و باید معتقد باشند، که اگر یکی از این وظایف را عمل نکنند، و گوشهای از اعتقاداتشان مخدوش باشد، مورد مؤاخذة خداوند قرار خواهند گرفت. یعنی در مراحل پس از خدا پرستی، اگر خداوند برای آنان پیامبر یا امام و یا کشیش یا... فرستاده و یا تعیین فرموده باشد، خود را ملزم به تبعیّت از او میدانند. و نادیده گرفتن او را تنقیص در دین دانسته، و سرپیچی از فرامین او را تخلّف و گناه میشمارند. این مسأله نه تنها در بین فرق اسلامی، بلکه در بین تمام مذاهب و فرق، حکمفرماست. مسیحی هرگز نمیتواند بگوید که چون خدایمان با خدای یهود یکی است، و در سطح اوّل، یعنی خداپرستی با هم مشترکیم، از قید سایر مسائل اختلافی از جمله پذیرش پیامبریِ حضرت عیسی که خدا برایمان مقرّر کرده است، و یا از اطاعت از حضرت عیسی در مقرّرات دینی و اعتقادی، بگذریم، و با یهود، وحدت داشته باشیم. یهودی هم نمیتواند بگوید که چون با مسیحیت در یگانگی خدا مشترکیم، پس سایر مسائل را نادیده گرفته و با هم وحدت داشته باشیم. مسلمان هم نمیتواند بگوید که چون خدای ما و خدای یهودیان و مسیحیان یکی است، پس سایر جهاتِ اختلاف را نادیده گرفته و در این قدر مشترک یعنی خداپرستی، با هم وحدت داشته باشیم. زیرا چشمپوشی از پیامبر و امام، که از سوی خدا به تبعیّت از آنان موظّف شدهایم، و اکتفا کردن به سطح خداپرستی، به معنی تنقیص در دین و تمرّد از فرمان خداست. لذا پیروان هیچیک از این ادیان، در سطح خداپرستی، هرگز با یکدیگر وحدتی نداشته و نمیتوانند وحدت داشته باشند. بلکه همواره سر ستیز داشته و هیچیک از آنان ذرّهای از عقاید خود، کوتاه نیامدهاند. چون یهودیّتِ یهودی، به پذیرش پیامبری حضرت موسی علیهالسلام و اطاعت از تمام فرامین اوست که چه بسا با فرامین همة پیامبران دیگر، منافات داشته باشد. و مسیحیّتِ مسیحی، به پذیرش پیامبری حضرت عیسی علیهالسلام و اطاعت از تمام دستورات اوست که چه بسا با دستورات سایر پیامبران، منافات داشته باشد. و مسلمان بودن مسلمان، به پذیرش پیامبری حضرت محمّد صلیالله علیه و آله و اطاعت از تمام فرامین و دستورات اوست، که چه بسا با فرامین و دستورات همة پیامبران پیشین، منافات و مخالفت داشته باشد. پیروان هر یک از این ادیان، اگر تنها بر سر یک قدر مشترک به نام خدا پرستی، به اتّحاد برسند، نمیتوانند منتسب به دین خویش باشند. زیرا صرف نظر کردن وکوتاه آمدن از مقرّرات و فرامین و عقایدی که پیامبر هر قوم برای مردم آورده، در همة این ادیان و مذاهب، به معنی پذیرفتن بخشی از آن دین، و در واقع، پذیرفتن نقص در آن دین و یا وارد کردن نقص در آن دین است. به سیرة پیامبران مخصوصاً حضرت ختمی مرتبت صلیالله علیه و آله نظری بیفکنیم. در زمان صدر اسلام، گروههای زیادی از پیروان دین یهود و نصاری بودند که به پیامبر اسلام ایمان نیاوردند. نه تنها ایمان نیاوردند که در صدد آزار و اذیّت او برآمده و با آن حضرت جنگیدند. کشتند و کشته شدند. پیامبر اسلام هرگز نفرمود: "ما همه پیرو خدای یگانهایم، و از این جهت باید با هم وحدت داشته باشیم، بیایید کتاب و پیامبر را نادیده بگیریم، و از قید همة مسائل مورد اختلافمان بگذریم، و در پیروی از خدای یگانه با یهود و نصاری متّحد باشیم". بلکه همواره آنان را به دین جدید یعنی دین اسلام دعوت کرده، و با دشمنان میجنگید، و بینی آنان را به خاک میمالید. و افرادی را که با مسلمانان سر جنگ نداشتند، رام خویش میساخت و با گرفتن جزیه، و الزام آنان به رعایت مقرّرات خاصّ اجتماعی اسلامی، در پناه اسلام، در امان نگه میداشت. زیرا پذیرفتن چنین وحدتی از سوی پیامبر، و کوتاه آمدن از پذیرش بخشهایی از دین و نادیده گرفتن آنها، به معنی رضایت به تمرّد افراد در مقابل خدای متعال، و پذیرفتن نقص در دین، و حتّی تنقیص در دین است. و پیامبر اکرم مأمور نبود که چنین تنقیصی را بپذیرد یا به چنین تمرّدی راضی شود. اگر بنای خدا و پیامبرانش، بر چنین وحدتی بود، هیچ دینی دین دیگر را نسخ نمیکرد. و هیچ پیامبری نباید مردم را از دین پیامبر پیشین، به دین جدید دعوت میکرد. و خدای متعال، به خاطر حفظ وحدتی که به برکت خداپرستی در بین مردم حکمفرما بود، برای بشر یا فقط یک دین و یک پیامبر و یک کتاب میفرستاد، و یا اگر ادیان و پیامبران مختلف میفرستاد، بشر را در پیروی از هر یک از آن ادیان، مختار میفرمود، تا اصل مسأله، که ایمان به خدای واحد است محفوظ، و مورد اتّحاد همگان باقی بماند. در حالی که خداوند بدون در نظر گرفتن مشترکات ادیان، دین سابق را نسخ، و همة مردم را موظّف به گرویدن به دین و پیامبر جدید نموده است. و بر تمرّد آنان، مجازات مقرّر کرده است. در سطح خداپرستی، دیدگاه توحیدی پیروان هر دین، ممکن است با دیدگاه پیروان دین دیگر متفاوت باشد. پیروان این دین، نمیتوانند با پیروان دین دیگر کنار بیایند. زیرا هریک از این افراد، دیدگاههای خاصّی نسبت به توحید و عدل الهی دارند، که ممکن است با هم، تفاوت و اختلاف اساسی داشته باشد. نه تنها پیروان ادیان، بلکه خود ادیان الهی نیز با هم تفاوتهای اساسی دارند، و راز نسخ ادیان توسّط خداوند، همین اختلافات و تفاوتهاست. و اگر تفاوت و اختلافی نبود، دینی نسخ نمیشد. بنا بر این، در سطح اوّل یعنی خداپرستی، که خداوند را قدر مشترک قرار داده، و در این مرحله با هم متّحد باشیم و سایر جهات را نادیده بگیریم، امکان وحدت، وجود ندارد، و پیامبری که از سوی خدا موظّف به تبلیغ یک دین است، دست از موازین وحیانی آن دین بر نمیدارد. و پیروان هیچ دینی مسلّمات دینی خود را که از سوی خدا میدانند، از جمله پیامبر و اطاعت او و حبّ و بغض و جهاد و امر بمعروف و نهی از منکر و...، را نادیده نمیگیرند. و نمیتوانند خود را در شؤون زندگی دینی و اجتماعی، همسان فرقة دیگر دانسته و از مقرّرات شرعی خود دست بردارند. زیرا دست برداشتن از همة اینها، به معنی پذیرفتن نقص در دین است. و در سطح دوّم، یعنی پذیرش و اطاعت از پیامبر هم، بدینگونه که پیروان هر دین، پیامبر خود را قدر مشترک قرار داده، و در این مرحله با هم متّحد باشند، و سایر جهات اختلاف در مذهب، مانند امام و خلیفه و یا کشیش و... را نادیده بگیرند، نیز امکان وحدت وجود ندارد. زیرا هیچیک از فرقههای منشعبه از هریک از ادیان، از مسلّمات مذهبی خود که آنها را قوانینی الهی میدانند که از سوی پیامبرشان به آن مکلّف شدهاند، چشم نمیپوشند. چون چشمپوشی از آن مقرّرات و مسلّمات، به معنی تنقیص در دین، و یا پذیرفتن نقص در مذهب آنان است. اگرچه پیروان هر یک از این مذاهب، پیامبر خود را یکی دانسته و در این سطح با هم مشترکند، ولی در اوامر او در بارة توحید و عدل و نبوّت و خلافت و امامت و معاد و سایر جهات، دارای آراء متفاوت و متضادّند. و به اختلاف اوامر، اختلاف دیدگاه و اختلاف در اطاعت دارند. یکی میگوید پیامبر چنین فرموده، دیگری میگوید نفرموده. یکی میگوید پیامبر، این شخص را جانشین خود قرار داده، دیگری میگوید شخص دیگری را قرار داده. یکی میگوید خدا با چشم دیده خواهد شد، دیگری میگوید هرگز دیده نخواهد شد. یکی میگوید عدل برای خدا ضرورت دارد، دیگری میگوید ضرورت ندارد. و... . و هیچیک حاضر نیستند و در شرع خویش، حق ندارند که از اطاعت امر پیامبر خود سرپیچی کنند مگر متمرّد و نافرمان بوده و یا اوامر پیامبر را ناقص و غیر کافی بدانند، و عذاب الهی را به جان بخرند. اگر دین خود را کامل میدانند و اطاعت از پیامبر خود را واجب میشمارند، باید آنچه او فرموده نیز عمل کنند. در نتیجه، تا زمانی که اطاعت از پیامبر مطرح است، هیچ دستوری از دستورات او نادیده گرفته نمیشود. و اگر نادیده گرفته شد، اطاعت از پیامبر، از بین رفته و به تمرّد از او تبدیل شده است. در تمام ادیان، این مسأله جزء اصول دین است. و باور قطعی پیروان ادیان چنین است که خدای متعال، حصار هر دینی را بسته و بدون کم و کاست به پیامبرانش سپرده. و تن دادن به تمام اجزاء موجود در این حصار و محدوده، و تمام موازین دین جدید را بر همة مردم واجب کرده، و برای نپذیرفتن آن دین یا نپذیرفتن بخشی از هر دین، مجازاتهایی را مقرّر فرموده است. بنا بر این در هیچیک از دو سطح اوّل، در هیچکدام از ادیان آسمانی، چنین وحدتی نه از سوی دینمداران صورت گرفته و نه از جانب صاحب دین، یعنی خدای متعال و پیامبرانش به آن سفارش شده، و نه امکان چنین وحدتی وجود دارد. امّا در سطح سوم، باید دایرة بحث را از ادیان مختلف، به دینی واحد، و مذاهب تحت آن دین، محدود کنیم، و دین اسلام را از این جهت مورد دقّت نظر قرار دهیم. زیرا بحث ما در این جزوه در بارة این سطح و در بارة همین دین است. و آنچه در مورد وحدت و تفرقه، مورد توجّه و تأکید گروههای زیادی قرار گرفته و همگان بر آن همّت گماشتهاند، در این دین است. و کسی با سایر ادیان و اختلافات موجود در آنها هیچ کاری ندارد! در دین اسلام هم درست جایی سخن از وحدت به میان آمده است که با تثبیت و اجرای آن، امام معصوم علیهالسلام و خلیفة به حقّ پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله کنار برود! و نکتة اختلاف هم همینجاست، که آیا با رحلت پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله ارتباط زندة خداوند با خلایق منقطع شده، و منشأ وحدت الهی، همان پیامبری است که از دنیا رفته، و همان کتابی است که در آن اختلافات فراوان وجود دارد، و حتّی دو نظر مشابه در آن دیده نمیشود؟ و آیا مردم باید به قرآن و آنچه از پیامبرشان رسیده بسنده کنند، یا خداوند برای وحدت بشر، حبل المتینی متّصل به خویش قرار داده است، که نمیتواند اتصالش با وحی منقطع شود، و نمیتواند منشأ اختلاف باشد؟ زیرا در صورتی که منشأ اختلاف باشد، از حجّیّت ساقط میشود. و نقض غرض پیش میآید. چون به نصّ روایات، و به اتّفاق عقلا و علما، حجّت باید الهی، و قاطع اختلاف و فصل الخطاب باشد. در غیر این صورت، از حجّیّت ساقط است. و وحدتی که در اینجا از آن سخن گفتهاند، این است که سطح سوّم وحدت، که اتّحاد و یکپارچگی دائم بشریّت را تا قیامت تأمین میکند، و به نصّ روایات، دنیا و آخرت آنان را تضمین مینماید، یعنی امام و اطاعت امام را رها کرده، و سطح پیش از آن، یعنی پیامبر و سخنان بهجای مانده از او، و قرآن با تفاسیر سلیقهای و خودجوش را قدر مشترک وحدت قرار دهیم! باید ببینیم آیا چنین وحدتی، موهون و سست است یا محکم و استوار؟ ممکن است، یا غیر ممکن؟ موهوم است یا حقیقی؟ پس از بحث در بارة اثبات یا ردّ چنین وحدتی، خواهیم دید که: آیا امیرالمؤمنین علیهالسلام، برای حفظ کدام وحدت، با ابوبکر بیعت کرد؟ هرچند در سلسلهمراتبی که گفته شد، سه سطح وجود داشت، امّا اگر نیک بنگریم، در باب تسلیم و تبعیّت و اطاعت، در واقع سه سطح وجود ندارد بلکه یک سطح بیشتر موجود نیست. و آن سطح، سطح تبعیّت از خدای متعال است. این تبعیّت را خداوند در برههای از زمان در وجود واسطهای به نام پیامبر، و در برههای دیگر در وجود واسطهای دیگر که از نظر ما شیعه، وجود امام معصوم است2، قرار میدهد. و همانطور که روایات آن از نظر شما گذشت، معنای این واسطهگری این است که حکم پیامبر حکم خدا، و حکم امام معصوم نیز حکم پیامبر و خداست. اطاعت از پیامبر، اطاعت از خدا، و اطاعت از امام معصوم نیز اطاعت از پیامبر و خداست. زیرا ما معتقدیم که سخن پیامبر و امام معصوم، سخن خداست. علاوه بر آیات، روایات فراوانی نیز بر این نکته تصریح دارند که برخی از آنها گذشت، و اینجا محلّ ذکر همة آنها نیست. اگر خداوند، این اطاعت مخلوقات نسبت به خود را پس از پیامبر مسکوت بگذارد، و در وجود دیگری قرار ندهد، دین او ناقص بوده، و حجّت بر خلایق موجود پس از پیامبر، تمام نیست، و هرگز اطاعت از خدا صورت نخواهد گرفت. توضیح اینکه: دین اسلام مانند سایر ادیان، دارای چارچوب و حصار و محدودهای است. بر اساس روایات فراوان، کمال این حصار، زمانی محقّق شد که خدای متعال، پس از اعلام ولایت امیرالمؤمنین علی علیهالسلام این آیه را بر پیامبرش نازل فرمود که: «الیومَ اکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ و اتمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی و رضیتُ لَکَمُ الاسْلامَ دیناً ـ امروز دین شما را برایتان کامل کردم، و نعمت خود را بر شما تمام نمودم، و به اسلام به عنوان دین، راضی شدم». خروج از این محدوده، خروج از دین خداست. وارد نمودن قانون و یا شخص و یا حکمی در این محدوده و چارچوب، مخالفت با امر خدا، و بدعت و تشریع و حرام است. و اکتفا کردن به بخشی از این محدودة معیّن، و نپذیرفتن تمام آن، و سر باز زدن از بخشهایی از آن، تمرّد و نافرمانی خدای متعال و پیامبر اوست. «لاتضادّوا بعلیّ احداً فتَکفروا. و لاتفضّلوا علیه احداً فترتدّوا3» «کسی را در مقابل علی علیهالسلام قرار ندهید که کافر میشوید. و کسی را از او برتر ندانید که مرتد میشوید». به دو روایت توجّه کنید: پینوشت: 1ـ "روضة الطالبین محیالدین نووی، ج7، ص268؛ مغنی المحتاج محمدبن شربینی، ج4 ص132. 2ـ و از نظر مسیحی، کشیش، و از نظر یهودی، خاخام، و از نظر پیروان سقیفه، ابوبکر و سپس عمر و سپس عثمان، و بعد هم امیرالمؤمنین علیهالسلام و بعد خلفای اموی و عباسی، و لابد اکنون هم هرحاکمی در هر کشوری، دارای چنین منصبیاست! 3ـ "امالی طوسی"، ص153، ح6. قسمت سوم : 3. سقیفه، تبلور وحدت یا تفرقه «سُئِلَ رسولُالله صلیالله علیه و آله عن جماعةِ أمّتِه؟ فقال: جماعةُ أمّتى أهلُ الحقِّ واِنْقلُّوا1». «از پیامبر خدا صلیالله علیه و آله از وحدت و جماعت امّتش سؤال شد؟ فرمود: جماعت و وحدت امّت من، اهل حق میباشند، اگر چه اندک باشند». «کانَ أمیرُ المؤمنین علیهالسلام یخطب بالبَصرةِ بعدَ دخولِهِ بایّامٍ، فقام إلیه رجلٌ فقال: یا أمیرَ المؤمنین، أخبِرْنی مَنْ أهْلُ الجماعةِ؟ ومَنْ أهْلُ الفُرْقَةِ؟ و مَنْ أهلُ البدعةِ؟ و مَنْ أهلُ السّنّةِ؟ فقال: وَیْحَکَ، امّا إذا سئَلْتَنی فَافْهَمْ عنّی، و لا عَلَیْکَ أَنْتسئَلَ عنها احداً بعدی. اَمّا اهلُ الجماعةِ فَأَنَا و مَنِ اتّبَعَنی و اِنْ قَلُّوا. وذلکَ الحقّ عَن أمرِ الله تعالى و عَن أمرِ رسولِهِ. و أهلُ الفُرقةِ المخالفُونَ لی و لمَنِ اتّبَعَنی وان کثُرُوا. وامّا أهلُ السّنّةِ فالمتمسّکونَ بما سنّه اللهُ لهُمْ و رسولُه وانْ قلّوا. و امّا أهلُ البدعةِ فالمخالفونَ لأمرِ اللهِ و لِکتابِهِ و لِرسولِهِ، العاملونَ برأیِهِمْ وأهْوائِهِمْ وانْ کثُرُوا ،...2». «امیرالمؤمنین علی علیهالسلام پس از چند روزی که از ورودش به بصره گذشت، خطبه میخواند. مردی برخاست و پرسید: ای امیرالمؤمنین، به من بفرما که اهل جماعت کیست؟ اهل تفرقه کیست؟ اهل بدعت کیست؟ و اهل سنّت کیست؟ پس امام فرمود: وای بر تو! امّا حالا که سؤال کردی، جوابی را که من به تو میدهم بفهم، و پس از من، بر تو نیست که از احدی این سؤال را بپرسی! اما اهل جماعت [و وحدت] من هستم و کسانی که از من تبعیّت میکنند، اگرچه اندک باشند. و این، حقّی برگرفته از امر خداوند متعال و فرمان پیامبر اوست. و اهل تفرقه، مخالفان من و مخالفان پیروان من هستند، اگرچه بسیار باشند. و امّا اهل سنّت، کسانی هستند که به آنچه خدا و پیامبرش برایشان مقرّر فرموده، تمسّک میجویند، اگرچه کم باشند. و امّا اهل بدعت، مخالفان فرمان خدا و رسول، و مخالفان کتاب خدایند، که به رأی و هوای خویش عمل میکنند، اگرچه بسیار باشند». بر اساس این دو روایت، معیار وحدت، همداستان شدن و همرأی شدن نیست. بلکه معیار وحدت، گرویدن به حقّی الهی، و گرد آمدن بر آن است. اگرچه گروندگانش، اندک باشند. در نتیجه، تفرقه عبارت است از رها کردن حقّی الهی، اگر چه رها کنندگان، بسیار باشند. پس در آنجا که امیرالمؤمنین حقّ است، گرایش به او، وحدت مطلوب خداست، اگرچه گروندگانش اندک باشند. و گرایش به غیر علی، تفرقه از راه خدا، و گرایش به راه باطل است اگرچه گروندگانش بسیار باشند. و این تفرقه زمانی اتّفاق افتاد، که در مقابل امر خدا، علَم مخالفت بلند شد، و مردم به سوی آن علَم، کشانده شدند. وحدت مورد رضای خداوند، زمانی محقّق میشود که قدر مشترک، و محور و مورد اتّحاد، مصون و عاری از هرگونه اختلاف و تعدّد و بطلان باشد. بدیهی است که اگر قدر مشترک و محور اتّحاد، خود، متغیّر، متعدّد، و مختلف و متشتّت بوده، و یا ذاتاً محلّی برای اختلاف آراء و گرایشها باشد، علاوه بر آنکه حجّیّت ندارد، نمیتواند منشأ وحدت گردد. زیرا وحدت در این صورت، هرگز امکانپذیر نخواهد بود. در نتیجه، اگر محور و مورد اتّحاد را قرآن بدانیم، قدر مشترک گرفتن آن، و اتّحاد بر سر آن محال است. زیرا اختلاف برداشتها، اختلاف فهمها، اختلاف سلیقهها، و در نتیجه اختلاف تفاسیر و آراء، فرصتی برای هیچ نوع اتّحادی باقی نمیگذارد. چون اختلاف در تفسیر، مستلزم اختلاف در تمام شؤنات و مرام و منشهای دینی است. و اختلاف در شؤونات و مرام و منشهای دینی، مستلزم اختلاف در عملکردهای اجتماعی و سیاسی و شؤونات زندگی است. و این مسأله، علاوه بر اینکه عقلاً بسیار واضح و روشن است، به تجربه نیز ثابت شده است. زیرا با گذشت سالیان متمادی، و انشعاب امّت اسلام و قرآنمدار، به هفتادودو فرقه که هیچیک تابع دیگری نبوده و نیستند، و سر سازش با هم نداشته و ندارند، و همواره با هم سر جنگ و ستیز داشتهاند، به اثبات رسیده است. نه تنها اختلاف بین فرق مختلف، بلکه در یک فرقه نیز بین گرایشهای مختلف اختلافاتی حادث شده است که هرگز قابل حل نبوده و نخواهد بود. و همة این گرایشها، ادّعایشان، پیروی و تبعیّت از قرآن است! بنا بر این، عقلاً و عملاً، قرآن نمیتواند محور و قدر مشترکی برای اتّحاد بین قرآنمداران باشد. زیرا عاری از اختلاف نبوده و نیست و نخواهد بود. و روایات فراوانی نیز، بر این نکته تصریح دارند. با توجّه به اینکه مورد اتّحاد، باید خصوصیّت حق بودن و در نتیجه، حجّت بودن را دارا باشد و از این خصوصیّت کوچکترین تخلّفی نداشته باشد، لازم است شخصیّتی واحد، از هرجهت معصوم، و معرّفی شده از سوی خدا باشد، تا دائر مدار حق بوده و ذرّهای از حق تخطّی نکند. در غیر این صورت، اتّحاد، عقلاً و عملاً محال است. زیرا وحدت، در پیروی از اشخاص متعدّد که هر یک بر اساس رأی و نظر خویش تصمیم گرفته و امر و نهی میکنند نه بر اساس ارادة خدای متعال، هم غیر ممکن است و هم غیر مشروع. چون در صورتی که شخص، معصوم نبوده، و از سوی خدا معرّفی نشده باشد، از خطا، و تصمیمات متفاوت و متعدّد و ناحق، و غیر مستند به ارادة خدا، و خلاف شرع، و اختلافانگیز، در امان نیست. و وقتی تصمیمات و امر و نهی او مستند به ارادة خداوند نباشد، وحدت مورد رضای خداوند حکمفرما نخواهد شد. و مخالفت و جنگ و ستیز دیگران با او، ممکن است سنجیده و بهجا باشد. قدر مشترکی که خداوند برای وحدت معرّفی فرموده است، اختلاف در آن، راه ندارد. و اگر کسی یا کسانی از سر بهانهجویی در آن اختلاف به پا کنند، یا از پذیرش آن سر باز زنند و به تفرقه و تشتت گرایند، جایگاهشان قعر دوزخ خواهد بود. و خداوند از اینکه همة کافران، و تمام کسانی که از امر او تمرّد کرده و بیرق تفرقه در مقابل امر خدا برافراشتهاند را به آتش دوزخ گرفتار کند، باکی ندارد. و بدیهی است که اختلاف و تشتت زمانی بهوجود میآید که گروههای مختلف، در مقابل «حبل الله» و عامل وحدتی که خدای متعال تعیین فرموده است، جبهه گرفته و برای خود و پیروانشان، بیرقی برپا کنند. دستاویز و ریسمان محکم الهی، و عروة الوثقای حضرت حق، و محور وحدتی که خداوند همة خلایق را به چنگ زدن به آن موظف و مکلّف نموده است، و تفرقه در آن راه ندارد، پس از پیامبر خدا صلیالله علیه و آله ، همان کسی است که پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله در بارهاش فرمود: «یا حذیفة، إنّ حجّةَ الله علیکم بعدی علیُبنُ أبیطالب علیهالسلام. الکفرُ به کفرٌ بالله، والشّرکُ به شرکٌ بالله، والشّکّ فیه شکٌّ فی الله، والالحادُ فیه إلحادٌ فی الله، والانکارُ له إنکارٌ لله، والایمانُ به إیمانٌ بالله. لانّه أخورسولِالله، ووصیُّه، وإمامُ امّتِهِ و مولاهُمْ. وهو حبلُالله المتین، وعروته الوثقَی الّتی لاانفصام لها،... .3 ـ ای حذیفه، همانا حجّت خدا بر شما پس از من، علیّبن ابیطالب علیهالسلام است. کفر به او، کفر به خدا، شرک به او شرک به خدا، شکّ در او شکّ در خدا، رویگردانی از او رویگردانی از خدا، انکار او انکار خدا، و ایمان به او ایمان به خداست. چون او برادر رسولخدا، و وصیّ او، و امام امّتش و صاحب اختیار آنان است. و او ریسمان محکم الهی و دستاویز مورد اطمینانی است که هیچ بریدگی در آن راه ندارد...». و فرمود: «یا معشر المهاجرین و الانصار، و من حضر فی یومی هذا، و فی ساعتی هذه من الانس و الجنّ، لیبلّغ شاهدُکم غائبَکم، ألا إنّی قد خلّفت فیکم کتابَ الله، فیه النّور والهدی، و البیان لما فرض الله تبارک و تعالى من شئ، حجّة الله علیکم وحجّتی و حجّة ولیّی. و خلّفت فیکم العلَمَ الاکبر، علمَالدّین، ونورَ الهدی، وضیاءَه. و هو علیّبن أبیطالب علیهالسلام. ألا وهو حبلالله. فاعتصموا بحبل الله جمیعا ولا تفرّقوا...4 ـ ای گروه مهاجران و انصار، و ای جنّ و انسی که در این ساعت و روز حضور دارید، شاهدان شما باید به غایبانتان برسانند که: همانا من کتاب خدا را که حجّت خدا بر شما و حجّت خودم و حجّت ولیّ من بر شماست، در میان شما باقی میگذارم. در این کتاب، نور و هدایت، و بیان هر چیزی است که خداوند تبارک و تعالی واجب فرموده است. و بزرگترین نشان، یعنی نشانة دین، و نور و روشنایی دین را در میان شما باقی میگذارم. و او علیّبن ابیطالب علیهالسلام است. آگاه باشید که اوست ریسمان محکم خدا. پس به ریسمان خدا چنگ زنید و پراکنده نشوید...». و نیز در حالیکه پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله در مسجد نشسته بود و گرداگردش گروهی از اصحاب حضور داشتند، و امیرالمؤمنین علیهالسلام هم در میان آنان بود، مردی اعرابی به پیامبر گفت: «یا رسولالله، جئتُ الیکَ أسألَکَ عن آیةٍ من کتابِالله تعالى سمعتُهُ یأمُرُ فیها بما لمأدْرِ ما هو. قال رسولُالله صلیالله علیه و آله : سَلْ یا أعرابی. قال: سمعتُ اللهَ عزّوجلّ یقول: "واعتَصِمُوا بحبْلِ اللهِ جیمعاً"، فما هذَاالحبلُ الّذی أَمَرَنا أنْ نعتصمَ بِه؟ فأَخَذَ رسولُالله صلیالله علیه و آله بیدِ الأعرابی، فَوَضَعَهٰا عَلیٰ کتف علیّ علیهالسلام و قال: هذا حَبْلالله الّذی أَمَرَکَم بالاعتصامِ بِه. فَدارَ الأعرابیُ مِنْ خَلْفِ علیّ علیهالسلام. فَاعَتَنَقَه و قال: اللّهمّ إنّی أَعتصِمُ به. فقال رسولُالله صلیالله علیه و آله : من أَحَبّ أنْ یَنظرَ إلى رجُلٍ منْ أهلِ الجنّةِ فلْینظرْ إلىٰ هذَا الأعرابی5 ـ ای پیامبرخدا، به نزد شما آمدهام تا در بارة آیهای که از کتاب خدا شنیدهام، و در آن آیه، به چیزی دستور داده که نمیدانم چیست، سؤال کنم. پیامبر صلیالله علیه و آله فرمود: ای اعرابی، بپرس. عرض کرد: شنیدم که خدای تعالی میفرماید: "همگی به ریسمان خدا چنگ زنید"، این ریسمانی که مأمور به آویختن به آن شدهایم، چیست؟ رسولخدا صلیالله علیه و آله دست اعرابی را گرفت و بر دوش امیرالمؤمنین علی علیهالسلام نهاد و فرمود: این ریسمان خداست که شما را به چنگ زدن به آن، أمر کرده. اعرابی از پست سر امیرالمؤمنین علیهالسلام پیش روی آن حضرت آمد و او را درآغوش گرفت و گفت: خدایا من به او تمسّک میجویم. پس رسولخدا صلیالله علیه و آله فرمود: هر کس دوست دارد به مردی بهشتی نگاه کند، به این اعرابی نگاه کند». و امام محمّد باقر علیهالسلام فرمود: «لمّا قُبض رسولالله صلیالله علیه و آله ... إذْ أَتاهُمْ آتٍ لایرونَهُ وَ یسمعُونَ کلامَهُ. فقال: السّلامُ عَلَیْکُمْ أهْلُ الْبیتِ و رحمةُ اللهِ و بَرَکاتُهُ،... فإنّ اللهَ لمینزعْ مِنْکُم رحمتَه و لنیُزیلَ عنکم نعمتَه. فأنتم أهلُ اللهِ عزّوجلّ، الّذین بهم تَمّتِ النّعمةُ واجَتَمَعَتِ الفُرقةُ وائتَلَفَتِ الکَلمةُ، وَأنتُمْ أولیاؤُه، فَمَنْ تولاّکُمْ فازَ. و...6 ـ امام باقر علیهالسلام فرمود: ... پس از درگذشت رسولخدا صلیالله علیه و آله شخصی که او را نمیدیدند و صدایش را میشنیدند آمد و خطاب به اهل بیت علیهمالسلام عرض کرد: سلام بر شما اهلبیت و رحمت و برکات خدا بر شما باد... خداوند رحمتش را از شما قطع نفرموده، و نعمتش را هرگز از شما دریغ نداشته است. پس شمایید اهل خداوند عزّوجلّ که بوسیلة ایشان نعمت [برمردم] تمام شد، و تفرقه و پراکندگی جمع گردید و گفتارها یگانه شد. و شمایید دوستان خدا، پس هرکه شما را ولیّ خود بگیرد رستگار گردد...». و... . آری در این ریسمانِ وحدت، و در این حبلالله المتین، سستی و تعدّد و اختلاف رأی و از هم گسستگی و هوا و هوس، راه ندارد. این ریسمان همان ریسمانی است، که با اعتصام و چنگ زدن به آن، قطعاً به سوی آنچه رضای خداست، ره خواهیم یافت. زیرا خداوند آن را برای همین منظور تعیین فرموده و به آن سفارش و تأکید کرده است. و غیر از این ریسمان، هرچه باشد، محکوم به زوال و گسستن، و بیراهه رفتن و یا پرت شدن و هلاک گشتن است. و وحدت در اعتصام به سایر ریسمانها، به معنی تفرقه از ریسمان الهی است که خداوند ما را به اعتصام به آن مکلّف نموده است. و آیا میتوان تفرقة از راه خدا، و وحدت بر باطل و کفر، که پیامبران همواره با آن در ستیز بودهاند، و اتّحاد بر غیر راهی که خدا تعیین فرموده را مطلوب خداوند نامید؟! و امروز، حبلالله المتین، و عروة الوثقای دین، و محور الهی وحدت، که اختلاف در وجودش راه ندارد، و با اعتصام به آن، گفتارها یگانه میشود و تفرقهها به اجتماع تبدیل میگردد، و همة ما موظّف و مکلّف به تبعیّت و چنگ زدن و آویختن به آن میباشیم، وجود مقدّس آن قدّیس آسمانی، و محور عالم هستی، حجّةبن الحسن العسکری علیه آلاف التّحیّة و الثّناء است، که بشر متمرّد و سرکش، به غضب غیبتش گرفتار آمده است. بارالها، با ظهورش به عذاب دردناکی که بر ما میرود پایان ده، و جمع مارا بر گِردِ آن خورشید فروزان، مستحکم و مسنجم بدار، و مارا مشمول آتش دوزخت قرار مده. آمین ربَّ العالمین. اکنون که مفهوم وحدت را به اختصار، بررسی کردیم، و به تفسیر صحیح و شرعی آن، اشاره نمودیم، زمان آن رسیده که بگوییم: در اینکه غدیر، تبلور وحدتی الهی بود هیچ شکی نیست. زیرا پیامبر خدا به امر صریح و مؤکّد خدا، ولیّ خدا را به عنوان حبل متین الهی به مردم معرّفی فرمود، و همة آنان را موظّف نمود که به این حبلالله چنگ زنند. همة حاضران در غدیر، این امر خدا را به ظاهر اطاعت کرده، بیعت کردند و تبریک گفتند. و حاضران، مکلّف شدند به غایبان خبر دهند تا آنان نیز به وظیفة خویش عمل نمایند. و همینطور هم شد. در آنجا خداوند دستاویزی را معرّفی کرد که گسستنی نبود. وکسی را به عنوان حبل الله معرّفی نمود، که خطا و سهو و جهل و نسیان و اختلاف و تعدّد رأی و هوا و هوس، و هرآنچه در دیگران فراوان است، در او راه نداشت. او عصمت مطلق بود، و کسی نبود که بگوید: اگر فلانی نبود، من هلاک میشدم. او کسی نبود که بگوید: زنان پردهنشین هم بیشتر از من میدانند. او کسی نبود که بگوید: همة مردم از من فقیهترند. او کسی نبود که وقتی از «و فاکهة و ابّا» از او بپرسند، در پاسخش در بماند و سؤال کننده را با کتک از خود براند. او کسی نبود که سؤال کنندگان را با ضربات چوب نخل پاسخ دهد. او کسی نبود که بگوید: خداوند مرا زنده نگذارد در معضلهای که فلانی نزد من نباشد. و او کسی نبودکه... . او میگفت: «سلونی عمّا شئتم قبل ان تفقدونی ـ از هرچه میخواهید، از من بپرسید پیش از اینکه مرا از دست بدهید». او میگفت: «بهخدا قسم من به راههای آسمان داناترم تا به راههای زمین». او میگفت: «از کتاب خدا از من بپرسید. بخدا قسم آیهای نیست مگر آنکه من میدانم در شب نازل شده یا در روز، در دشت نازل شده یا در کوه. و اگر بخواهم، پوست هفتاد شتر را از تفسیر فاتحة الکتاب پر میکنم». او میگفت: «به خدا قسم، چیزی از من نخواهید پرسید مگر آنکه به شما پاسخ میگویم». او میگفت: «من امام متّقینم»، «من یعسوب مؤمنینم»، «من خاتم الوصیّینم»، «من وارث تمام پیامبرانم»، «من قسیم الجنّة و النّارم»، «من خازن بهشتم»، «من صاحب حوضم»، من... . آری او چنین بود که اگر میگفت، وحی میگفت. و اگر حرکت میکرد، به وحی حرکت میکرد، و اگر مینشست به وحی مینشست. سخن او سخن خدا، رضای او رضای خدا، خشم او خشم خدا، و کردار او کردار خدا بود. وهیچ اختلاف و تزلزلی در او راه نداشت که باعث تفرقه شود. در برابر او زبانها الکن، شمشیرها کند، و منطقها مغلوب بودند. زیرا او حبل المتینی بود که به خدا متصّل بود، نه به هوا و هوس و جهل و رأی و قیاس و استحسان و... . از این رو، غدیر، تبلور وحدت بود. تبلور وحدتی که مورد رضای خدا بوده و به امر خدا محقّق شده بود. و سرپیچی از آن، و شکستن آن، سرپیچی از فرمان خدا وشکستن فرمان خدا و تفرّق و جدایی از فرمان خدا بود. و سرپیچی از فرمان خدا و مقابله در برابر امر الهی، بدون شک، کفر مسلّم بوده، و متمرّدان از فرمان او، کافران مسلّمند. امّا سقیفه چطور؟ آیا سقیفه، تبلور وحدت بود یا تفرقه؟ ماجرای سقیفه، ماجرایی است که قرنها پیرامون آن، بحث و گفتگو و موضعگیری شده است. ماجرایی که موضع انسانها نسبت به آن، معیار شناخت ایمان و کفر آنان است. سقیفه، میدان محک و آزمایش کسانی است که خود را امّت محمّد میخواندند. سقیفه ظرفی شفاف، و آینة تمامنمایی است از سرشت امّتی که خود را امّت اسلام میخواندند. در این آینه، نفاق و دوریی کسانی که خود را پیرو محمّد معرّفی کرده بودند، غرور و خودپرستی کسانی که خود را خدا پرست میدیدند، کینه و حقد نهفتة کسانی که خود را دوست و محبّ پیامبر و عترت او میدانستند، کفر کسانی که خود را مسلمان میدانستند، و در نهایت، ارتداد آنان که بویی از اسلام داشتند، به وضوح، منعکس شد. آری، سقیفه، فرصتی برای برملا شدن بغضهای نهان، و میدانی برای محک و امتحان است. و عجب فتنهای برپاست! فتنهای بس عظیم! فتنهای که همگان را بر یک هدف متّحد ساخته است. و آن هدف، تفرّق و جدایی از فرمان خدا، و ارتداد از دین محمّد است و بس! فتنهای که توانست، سالها تلاش و مجاهدت و جانفشانیهای پیامبران الهی و بالأخص پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله برای اتّحاد امّتش و اعتصام آنان بر حبل الله المتین و قدر مشترکی که خدا معرّفی کرده بود را، در هم بشکند، و امّت محمّد را به قهقرای جاهلیّت و بیخدایی، برگردانده، و بر پرستش گوسالة سامری و تفرّق به هفتادودو فرقة ناهمگون، به ارتداد بکشاند! تا امیرالمؤمنین علیهالسلام فریاد برآورد که: «انّ النّاسَ کلّهم ارتدّوا بعد رسول الله غیر اربعة ـ پس از پیامبر خدا، همة مردم مرتد شدند جز چهار نفر». آنان که در زمان حیات پیامبر، حتّی برادری آن حضرت با امیرمؤمنان را برنتافتند؛ آنان که با هم، پیمان بستند تا به هر شکل ممکن نگذارند حکومت، به دست امیرالمؤمنین بیفتد؛ آنان که برای رسیدن به هدف خویش، منافقان و حسودان همکیش خود، و گردنکشانی را که با قدرت شمشیر امیر مؤمنان علی علیهالسلام، زخمهای کاری برداشته و پوزههای دشمنیشان به خاک مالیده شده بود، و برای مصون ماندن، و ایجاد نفاق و تفرقهافکنی، صرفاً شهادتین را بر زبان رانده بودند، ولی از اسلام بویی نبرده بودند، و دلشان مالامال از کینة اسدالله بود را بر گرد خود جمع کردند؛ آنان که پس از حادثة غدیر خم و معرّفی امیرمؤمنان علی علیهالسلام به خلافت بلافصل پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله مصمّم شدند تا در گردنة «هرشی» با رمدادن شتر پیامبر عظیم الشأن اسلام، آن حضرت را به قتل برسانند، ولی خداوند با نزول آیهای، تکفیرشان کرده، و پیامبر را از نقشة شومشان با خبر نموده و از گزندشان حفظ فرمود؛ آنان که در واپسین لحظات عمر شریف پیامبر، به طمع بلعیدن خلافت، از پیوستن به لشکر اسامه سر باز زده و به خاطر این تمرّد و نافرمانی، لعنت پیامبر را که لعنت خدای محمّد است، به جان خریدند؛ آنان که در لحظات پایانی عمر شریف پیامبر، از وصیّت آن حضرت برای تأکید بر ولایت و خلافت امیرالمؤمنین علیهالسلام برای آخرین بار، جلوگیری کرده و به پیامبر رحمت و عصمت مطلق، که جز به وحی سخن نمیگوید، نسبت یاوه و هزیان دادند؛ و بالأخره آنان که با ابلیس همقسم شده بودند و در زمان حیات پیامبر فرصتی برای محو اسلام و دین پیامبر نداشتند، پس از رحلت آن حضرت، با نقض بیعت غدیر، و سوء استفاده از غیبت امیر مؤمنان که به تجهیز پیکر مطهّر پیامبر مشغول بود، در سقیفة بنیساعده، به هدف خویش دست یافتند! همآنان، به همراه برخی از سران انصار، و چند تن دیگر از مهاجران، در راستای بلعیدن حکومت، برای تعیین زمامداری که بعدها او را خلیفة پیامبر خواندند، در سقیفة بنیساعده گرد آمدند. سران مهاجر، در یک خدعه و نیرنگ سیاسی، از درگیری و اختلافی که میان انصار وجود داشت، استفاده کرده، زمامدار را از بین خود تعیین نمودند. سپس با پشتیبانی همکیشان خود، آن را علنی کرده و به مسجد پیامبر آمدند و گروهی از مردم را با تهدید، و گروهی را با تطمیع و وعدههای شیرین، و گروهی هم که صرفا از ترس شمشیر به اسلام روی آورده بودند ولی اثری از ایمان در قلوبشان وجود نداشت را، به بیعت همگانی، یعنی به جاهلیّت اوّل فرا خواندند! اینجا بود که مردم، ولیّ و امام و سرپرستی که خدا برایشان معیّن کرده بود، و در روز غدیر خم، با او پیمان وحدتی الهی بسته و بیعت کرده بودند را گم کرده، و ریسمان محکم و استواری که خداوند به آویختن و اعتصام به آن، مکلّفشان کرده بود را رها ساخته، و بیعت خود را ناجوانمردانه شکستند، و چون رمههای بیتعقّل، با اشارة نفاق افکنان و وحدتشکنان، به سویی شتافتند که مآلش ارتداد به سوی جاهلیّت و خروج از دین، و مقصدش جهنم سوزان بود. همان سویی که عبادتهای شبانه روزی به کار نیاید، و پیشانیهای پینه بسته و قرآنخواندنهای مداوم، مقبول درگاه خدا نیفتد. زیرا در آن سو، ولایت علی و اولاد علی نیست. در آن سو، اعتصام به حبل الله نیست. در آن سو، جز تفرقه و تشتت از دین خدا، و بدعت در اسلام، و قتل و غارت و اسارت و تبعید و ظلم و جور، چیز دیگری وجود ندارد. از اینجا، مصیبتهای عترت پیامبر و اهل بیت نبوّت که خداوند همگان را به مودّت و محبّت آنان مکلّف کرده بود، آغاز شد، و کینههای جاهلی که از زمان پیامبر، سینة بسیاری از منافقان را پر کرده بود، از اینجا بروز کرد. آری، از همینجا، یعنی از سقیفه. دختر پیامبر، در سقیفه مورد ضرب و شتم قرار گرفت. پهلوی امّ ابیها، در سقیفه شکست. بازوی همتای علی، در سقیفه قلم شد. محسنِ علی و زهرا، در سقیفه شهید شد. دست اسدالله، در سقیفه بسته شد. جنگ جمل و صفین و نهروان، در سقیفه رقم خورد. فرق علیّ مرتضی، در سقیفه شکافت. جگر سلالة مصطفی امام حسن مجتبی، در سقیفه پارهپاره شد. اساس حادثة کربلا، در سقیفه نهاده شد. بدن حسینبن علی در سقیفه آماج تیر و نیزه شد. پیکر حسین زهرا، زیر سم اسبهای سقیفه قطعهقطعه شد. اهلبیت نبوّت و خاندان پیامبر، همگی در سقیفه شهید و اسیر شدند. مهدی فاطمه، از شرّ اشرار سقیفه نهان شد. وحدت خلایق، در سقیفه از هم گسیخت، و پایههای جنایت و ظلم و عصیان بشریّت تا ابد، در سقیفه بنا نهاده شد. و چه بی انصاف و خیانتکارند آنان که جریانات پس از رحلت پیامبر، و بلوای سقیفه را کاندیداتوری سه نفر عنوان میکنند که ابوبکر از میان آن سه نفر، برای حکومت، برنده شد! اینان وانمود میکنند که پس از رحلت پیامبر، مردم باید حاکم و خلیفه انتخاب کنند! گویا که اصلا غدیری در بین نبوده و بیعتی صورت نگرفته و حاکمی انتخاب نشده است! گویا که پیامبر در طول عمر شریف خود، بارها و بارها در مجالس و موقعیّتهای مختلف، بر ولایت و خلافت بلافصل امیرالمؤمنین علیهالسلام سخنی نگفته! اینان، که متأسّفانه در میان خودیها نیز وجود دارند، با این دیدگاه، بر آنند که با استناد به آراء مردم و بیعت آنان با ابوبکر، با پیروان سقیفه هم سخن شده، و به حکومت غاصبانة ابوبکر و عمر و عثمان، مشروعیّت بخشیده و آن را منشأ وحدت ملّی قلمداد کنند، و مخالفانشان را ضد وحدت معرّفی نمایند! غافل از آنکه کوس رسوایی و خیانت آنان، گوش فلک را کر نموده، و پلیدی جنایتهای فراوانشان با هیچ آبی شسته نمیشود. پیامبر بارها به ولایت و خلافت امیرالمؤمنین تأکید کرده و او را معرّفی نموده بود. و در غدیر خم، رسماً او را به سمت الهی خود نصب کرد. و غدیر را آغاز کار امیرالمؤمنین قرار داد. و از مردم پیمان گرفت، و مردم هم با امیر خود، علی علیهالسلام بیعت کردند، و بیعت آن حضرت بر گردن تکتک افراد بود. و در حالتی که بیعت امیرالمؤمنین بر گردن آنان بود، مجاز به بیعت با شخص دیگر نبودند. و بیعتشان با دیگری، بدعتی آشکار و تفرقهای واضح بود. حتّی نیاز به بیعت مجدّد با امیرالمؤمنین علیهالسلام هم نبود. زیرا قضیّه قطعی شده بود و بیعت انجام شده بود. و پیامبر نفرمودند: پس از مرگ من با علی بیعت کنید. بلکه در همان ساعت و همان لحظه، اعلام فرمودند: «این مرد خلیفة من بر شما و بر تفسیر قرآن است». و فرمودند: «هرکس من مولا و صاحب اختیار اویم، این علی مولا و صاحب اختیار اوست. خدایا دوست بدار آنکه او را دوست بدارد، و دشمن دار هرکه با او دشمنی کند». و به تمام حضّار مخصوصاً ابوبکر و عمر و عثمان فرمودند: «با نام امیرالمؤمنین به علی سلام کنید» و... . بنا بر این، پس از رحلت پیامبر، نه رفراندم، مشروع است و معنا پیدا میکند و نه کاندیداتوری! آنچه در اینجا مطرح است، وفاداری بر تکلیفی است که خدا و پیامبرش بر دوش همة مردم گذاشتهاند. آنچه مطرح است، ایستادن بر پیمان الهی و بیعتی است که به امر خدا و پیامبر با امیرالمؤمنین شد. و معضلی که بهوجود آمد، پشت کردن به فرمان خدا، و بیوفایی مردم نسبت به حاکم الهی خویش، و شکستن بیعتی بود که در حضور پیامبر به امیرالمؤمنین علیهالسلام سپرده بودند. و همین امر باعث شد که امیرالمؤمنین علیهالسلام آنان را مرتد بخواند. زیرا واژة «ارتداد» زمانی معنا پیدا میکند، که مردم بر راهی قدم گذاشته باشند و سپس از آن برگردند. اگر بیعتی نبود، و اگر حاکمیّت علی متعیّن و مسلّم نشده بود، و اگر ذمّة مردم، به بیعت با امیرالمؤمنین مشغول نبود، امام، بیعت کنندگان با ابوبکر را مرتد نمیخواند. بلکه نهایتاً میفرمود: چقدر کج سلیقهاند این مردم که...! امّا نویسندگان مغرض و یا ساده لوح، قضیه را به گونهای جلوه دادهاند که پس از رحلت، نوبت انتخاب بود، و مردم از روی کجسلیقگی، ابوبکر را انتخاب کردند در حالی که باید علی را انتخاب میکردند... ! نویسندهای که یک عمر جیرهخوار فراماسون یهودی بوده، سر ساز را از سوی دیگرش دمیده و میگوید: «اساساً علی علیهالسلام پس از مرگ پیغمبر صلیالله علیه و آله، چون مخالفت کرد و چون روی پای خودش ایستاد و بیعت نکرد و در برابر او ـ ابوبکر ـ خود مدّعی خلافت پیامبر شد و حتی مدّعی منصوب شدن از طرف پیامبر و یا توصیه شدن از طرف پیغمبر صلیالله علیه و آله، خود بخود علی علیهالسلام یک فرقه و یک انشعاب خاصی را در درون حزب یکپارچه اسلام آغاز کرد. منتها ما که شیعه هستیم به این انشعاب معتقدیم، و میگوییم انشعابِ حق بود از باطل، آنها که با ما مخالف هستند باز هم به این انشعاب معتقدند و میگویند انشعاب باطل بود از حق. ولی در هر دو فکر، این اصل مشترک است که علی بنیانگذار یک انشعاب بوده و تشیع مظهر یک تفرقه در وحدت اسلامی و در تاریخ اسلام است7». این مرد که خود را در علوم الهی و جامعه شناسی، متظلع و خبره میداند، اگر غرضی در دل نداشت، و یک جو انصاف، یا اندکی درد دین داشت، اینگونه سخن نمیگفت. او بر اساس ادّعایش در روشنفکری و اطّلاعات تاریخی و علمی، نیک میداند که کسی که باعث انشعاب فرقههای ضالّه شد، عمر بود و ابوبکر که اوّلا خود، بیعت غدیر را شکستند، و سپس باعث شدند مردم نیز بیعتشان را با علی علیهالسلام بشکنند. و آنان بودند که خلایق را به ارتداد از فرمان خدا و پیامبر سوق دادند، همانگونه که خود نیز از فرمان خدا و پیامبرش مرتد شدند. او خوب میداند وحدتی که با حکمت الهیّة خدا و پیامبرش در غدیر به وجود آمد، توسّط کسانی شکسته شد، که بیرق مخالفت با خدا و پیامبر و امیرالمؤمنین را برافراشتند، و در دل حکومت الهیّة علی علیهالسلام، حکومت ضالّة دیگری تشکیل داده و با تطمیع و تهدید، مردم را به سوی خود کشاندند. حکومتی که دین محمّد را منسوخ کرده و سنّت پیامبر را از بین برد. ولی گویا این مرد، در حضور اربابان فراماسونرش قسم یاد کرده که حتّی الامکان، شیعه را مظهر تفرقه جلوه دهد! خوانندة عزیز! صرف نظر از عکس العمل امیرالمؤمنین علیهالسلام در رابطه با سقیفه و حوادث سقیفه و پس از سقیفه، که معیار حق و باطر است و به فشردهای از آن اشاره خواهیم کرد، از مختصری که تا کنون خواندید، در رابطه با وحدت و تفرقه، به چه نتیجهای رسیدید؟ آیا سقیفه تبلور وحدت بود یا تفرقه؟ اگر فکر میکنید برای قضاوت هنوز زود است، لطفاً توجّه کنید: پینوشت: 1ـ "محاس"، ج1 ، ص220: عن أبیه، عن هارونبن الجهم، عن حفصبن عمر، عن أبیعبد الله علیهالسلام عن آبائهعلیهمالسلام قال:... 2ـ "احتجاج"، ج1، ص246: روی یحیىبن عبداللهبن الحسن عن أبیه عبداللهبن الحسن قال:...؛ "شرح الأخبار"، ج2، ص125. 3ـ "أمالی صدوق"، ص264: حدّثنا أحمدبن محمّد الصّائغ العدل، قال: حدثنا عیسىبن محمّد العلوی، قال : حدثنا أبوعوانة، قال: حدّثنا محمّدبن سلیمانبن بزیع الخزّاز، قال : حدثنا إسماعیلبن أبان، عن سلام بن أبیعمرة الخراسانی، عن معروفبن خربوذ المکی، عن أبیالطفیل عامربن واثلة، عن حذیفةبن أسید الغفاری، قال :... 4ـ "خصائص الأئمّة"، ص72 : حدّثنی هارونبن موسی، قال: حدّثنی أحمدبن محمّدبن عمّار، قال: حدّثنی أبوموسی الضّریر البجلی، عن أبیالحسن علیهالسلام ، قال... . 5ـ "شرح الأخبار"، ج2 ، ص207: محمد بن علی العنبری، باسناده، عن رسولاللهصلیالله علیه و آله... . شبیه به این روایت، در کتاب "غیبت نعمانی"، ص 39. 6ـ "کافی"، ج1، ص446: الحسینبن محمّد الاشعری عن معلّیبن محمّد عن منصوربن العبّاس، عن علیّبن أسباط عن یعقوببن سالم عن رجل عن أبیجعفر علیهالسلام قال: لمّا قبض رسولاللهصلیالله علیه و آله بات آل محمّدعلیهمالسلام بأطول لیلة حتّی ظنّوا أن لاسماء تظلهم ولاأرض تقلهم. لانّ رسولاللهصلیالله علیه و آله وتر الاقربین و الابعدین فیالله، فبینا هم کذالک إذ أتاهم آت لایرونه و یسمعون کلامه، فقال: السّلام علیکم أهل البیت و رحمة الله وبرکاته،... . 7ـ "علی بنیانگذار وحدت، علی شریعتی"، ص 162. قسمت چهارم : 4. سقیفه، تبلور وحدت یا تفرقه امیرالمؤمنین علیهالسلام، در حادثة سقیفه: همانگونه که اشاره شد، هنگامی که امیرالمؤمنین علیهالسلام و اصحاب خاصّش و بنیهاشم، به تجهیز و تدفین پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله مشغول بودند، عمر و ابوبکر، به همراه اعوان و انصارشان، از فرصت استفاده کرده، و در سقیفة بنیساعده گرد آمدند، و به هر ترفندی، زمام حکومت را در غیاب امیرالمؤمنین علیهالسلام از او گرفتند و به ابوبکر سپردند. همة مردم جز گروهی اندک، بیعتی که از علی علیهالسلام در روز غدیر بر گردنشان بود را شکستند، و با ابوبکر بیعت کردند. بنی هاشم، و چند نفر از شیعیان خاصّ امیرالمؤمنین علیهالسلام، مانند سلمان و مقداد و ابوذر و عمار، و نیز سعدبن عباده و زبیر، با ابوبکر بیعت نکردند. زمانی که امیرالمؤمنین علیهالسلام از تجهیز و تدفین پیامبر فارغ شد، کار از کار گذشته بود. علی علیهالسلام و گروه بنیهاشم به منزل آن حضرت رفتند. عمر به همراه گروهی از بیعتکنندگان با ابوبکر، به منزل امیرالمؤمنین علیهالسلام آمدند. و تمام حضّار را محاصره کرده و با خود برای بیعت با ابوبکر، به مسجد بردند. وقتی در مسجد حضور یافتند، عمر به آنان گفت: «با ابوبکر بیعت کنید که مردم با او بیعت کردهاند. و بهخدا قسم اگر از بیعت، خودداری کنید، شما را با شمشیر وادار خواهیم کرد. بنی هاشم وقتی چنین صحنهای را دیدند، بیعت کردند. جز علیّبن ابیطالب علیهالسلام که شروع به احتجاج با آن قوم نمود. سخنانی بین آن حضرت و ابوبکر و عمر و ابوعبیدة جرّاح ردّ و بدل شد. تا جایی که در مسجد با صدای بلند، بحث درگرفت. عمر از ترس آنکه مردم به سخنان امیرالمؤمنین علیهالسلام گوش کرده و منصرف شوند، جلسه را تعطیل کرد. و مردم به خانههایشان رفتند. امیرالمؤمنین علیهالسلام، شبهنگام، برای اتمام حجّت با مردم، فاطمة زهرا سلامالله علیها را بر مرکبی سوار کرده، و دست حسن و حسین علیهماالسلام را گرفت و به درِ خانة تکتک مهاجرین و انصار و اهل بدر رفت، و از ایشان یاری خواست. پس از آنکه با تمام مهاجر و انصار و اهل بدر، اتمام حجّت کرد، تنها چهل و چهار نفر از آنان وعدة نصرت به امام علیهالسلام دادند! امام به آنان فرمود که فردا صبح، با سر تراشیده، و سلاح بهدست حاضر شوند، و بر مرگ خویش پیمان ببندند. ولی صبح فردا، بجز چهار نفر، کسی برای یاری آن حضرت نیامد. امیرالمؤمنین سه شب متوالی، این اتمام حجّت را تکرار کرد. ولی صبح هر روز، با خلف وعدة آنان مواجه میشد. وقتی آن حضرت، بیوفائی و غدّاری مردم را دید، در خانه نشست و به وصیّت پیامبر خدا مشغول جمعآوری قرآن شد. ابوبکر به توصیة عمر، پیکی را نزد امیرالمؤمنین علیهالسلام فرستاد و او را برای بیعت فراخواند. امیرالمؤمنین فرمود: من مشغول جمعآوری قرآن هستم، و با خودم عهد کردهام که عبا بر دوش نگیرم مگر برای نماز، تا اینکه قرآن را جمع آوری و تألیف کنم. ابوبکر و عمر، چند روزی صبر کردند. امیرالمؤمنین علیهالسلام قرآن را در یک پارچه، جمع کرده و آن را بست و نزد مردم که در مسجد پیامبر دور ابوبکر جمع بودند، آورد. و با بلندترین صدا فریاد زد: «ای مردم، من از زمانی که پیامبر خدا از دنیا رفته، مشغول غسل او، و سپس مشغول جمعآوری قرآن بودم، تا اینکه قرآن را در این یک پارچه جمع کردم... تا فردا نگویید: ما از این قرآن غافل بودیم. تا فردای قیامت نگویید که من شمارا به یاری نطلبیدم، و حقّ خودم را به شما یادآوری نکردم، و شما را به کتاب خدا از ابتدا تا انتهایش فرا نخواندم1. عمر، گفت: این قرآنی که نزد ماست، مارا از قرآن تو بینیاز میکند. امیرالمؤمنین پس از این اتمام حجّت، و سخن عمر، و بیوفایی آن امّتِ از خدا برگشته، قرآن را با خود به خانه برد و در خانة خود ماند. عمر، که به تعبیر علی علیهالسلام گوسفندی میدوشید که بخشی از شیرش هم به او میرسید. در صدد برآمد، تا به هر قیمتی شده، برای دوستش ابوبکر، از امیرالمؤمنین علیهالسلام بیعت بگیرد. لذا به ابوبکر گفت: «همة مردم بیعت کردهاند جز این مرد و اهل بیتش و چند نفر دیگر. پیکی را به سوی علی بفرست و از او بخواه تا بیعت کند. ما به موفّقیّت نخواهیم رسید مگر اینکه او بیعت کند. اگر او بیعت کند، ما، در امنیّت بهسر میبریم». ابوبکر هم پیکی را نزد امیرالمؤمنین فرستاد و به او گفت: به علی بگو: «خلیفة رسول الله را اجابت کن». پیک نزد امیرالمؤمنین علیهالسلام رفت و سخن ابوبکر را به او گفت. امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: «سبحان الله! چه زود بر پیامبر دروغ بستید! ابوبکر و اطرافیانش قطعاً میدانند که خدا و پیامبرش خلیفهای جز من باقی نگذاشتند!». پیک برگشت و پاسخ امیرالمؤمنین علیهالسلام را به ابوبکر و عمر داد. ابوبکر به پیک گفت: «برو به علی بگو: امیرالمؤمنین ابوبکر را اجابت کن». پیک نزد امیر آمد و سخن ابوبکر را به او گفت. امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: «سبحان الله! از پیمانی که با عنوان و لقب امیرالمؤمنین با من بستهاند، زمانی نگذشته که فراموش شود! بهخدا قسم ابوبکر خودش میداند که این اسم، برای احدی صلاحیّت ندارد جز برای من! او در بین هفت نفر، هفتمین نفری بود که پیامبر به آنان امر کرد تا با لقب امیرالمؤمنین به من سلام کنند، که با رفیقش عمر، از پیامبر پرسیدند: آیا این حق، از سوی خدا و پیامبر اوست؟ پیامبر فرمود: "بلی، حقّیاست از سوی خدا و پیامبرش. او امیرالمؤمنین و سیّد و سرور مسلمین، و صاحب لوای غرّ المحجّلین است. خداوند در روز قیامت، او را بر صراط مینشاند، پس او، دوستانش را وارد بهشت، و دشمنانش را به جهنم میفرستد"». پیک، فرمایش امیرالمؤمنین را به ابوبکر و عمر رساند. ابوبکر و عمر، در آن روز عکس العملی نشان ندادند. شب هنگام، امیرالمؤمنین علیهالسلام برای چهارمین بار، فاطمة زهرا سلامالله علیها را بر مرکبی سوار کرده، دست حسن و حسین را گرفت و به درِ خانة تکتک اصحاب پیامبر رفت و آنان را دربارة حقّ خویش، به خدا، قسم داد، و ایشان را به یاری و نصرت خود فراخواند. ولی اینبار، کسی حتّی وعدة نصرت هم نداد. جز همان چهار نفر. امیرالمؤمنین پس از این اتمام حجّتهای مکرّر، و بیوفایی مردم، خانه نشین شد و اقدامی نکرد. زیرا پیامبر، وقتی اتّفاقات پس از رحلتش را به آن حضرت گوشزد کرده بود، به او گفته بود: اگر یاوری داشتی از حقّت دفاع کن و اگر یاوری نداشتی، اقدامی نکن، تا خداوند گشایشی ایجاد کند. به همین دلیل، امیرالمؤمنین برای حفظ وجود خود، که عمود اسلام و اساس دین بود، هیچ اقدامی نکرد. زیرا اقدام در بییاوری، و در آن موقعیّت، به معنی کشته شدن، و انهدام اصل دین بود. و اگر علی علیهالسلام در آن حالت به شهادت میرسید، امام حسن و امام حسین علیهماالسلام نیز به شهادت میرسیدند و امامت برای همیشه، منقرض میشد. و وقتی علی علیهالسلام که مورد پشتیبانی خدا و پیامبر، و برادر پیامبر و یار و همراه همیشگی اوست بییاور بماند، حسن و حسین علیهماالسلام بهطریق اولی بییاور خواهند ماند. ولی عمر، مصمّم بود که از امیرالمؤمنین علیهالسلام بیعت بگیرد. به همین دلیل مجدّدا به ابوبکر گفت: «چه مانعی سر راه توست که کسی را دنبال علی بفرستی تا بیعت کند؟ هیچکس باقی نمانده که بیعت نکرده باشد مگر علی و آن چهار نفر». ابوبکر گفت: «چه کسی را دنبال او بفرستیم»؟ عمر گفت: «قنفذ را میفرستیم، که مردی خشن و بیرحم و سنگدل و خشک است. و جزء [طُلَقاء یعنی] آزاد شدگان پیامبر است2. او یکی از افراد طایفة بنی عدیبن کعب است». پس قنفذ را به همراه گروهی، نزد امیرالمؤمنین علیهالسلام فرستاد. قنفذ برای ورود به منزل امیرالمؤمنین علیهالسلام اجازه گرفت. ولی امیرالمؤمنین علیهالسلام به او اجازه نداد. آن گروه، نزد ابوبکر و عمر برگشتند. ابوبکر و عمر در مسجد پیامبر نشسته بودند و مردم دور آنان جمع بودند. به آندو گفتند: به ما اجازه نداد وارد شویم. عمر گفت: «بروید اگر به شما اجازه داد، وارد شوید وگرنه بدون اجازه وارد شوید». آن گروه دوباره به درِ خانة امیرالمؤمنین علیهالسلام رفتند و اذن ورود گرفتند. این بار، فاطمة زهرا سلامالله علیها به آنان فرمود: «من هرگز نخواهم گذاشت که بدون اذن وارد خانة من شوید». قنفذ همانجا ماند و همراهان او به سوی ابوبکر و عمر برگشتند و گفتند: «فاطمه به ما چنین و چنان گفت. و برای ما سخت بود که بیاذن او وارد خانهاش شویم». عمر برآشفت و گفت: «مارا چهکار به زنها؟». سپس به مردمی که بر گرد او جمع بودند دستور داد تا هیزم بیاورند. خود نیز به همراه آنان، هیزم برد و در حالیکه امیرالمؤمنین و فاطمة زهرا و حسن و حسین علیهمالسلام داخل خانه بودند، دستور داد تا هیزمها را دور خانه ریختند. و با صدای بلند فریاد زد: «به خدا قسم ای علی، یا خارج میشوی و با خلیفة پیامبر خدا بیعت میکنی، یا خانه را بر سرتان به آتش میکشم». فاطمة زهرا سلامالله علیها فرمود: «ای عمر، تو را با ما چهکار؟». عمر گفت: «در را باز کن، وگرنه خانهتان را بر سرتان به آتش میکشیم». فاطمة زهرا سلام الله علیها فرمود: «آیا از خدا نمیترسی از اینکه وارد خانة من شوی؟». ولی عمر از تصمیم خود منصرف نشد. آتش را خواست و هیزمهایی که درِ خانه ریخته بودند را به آتش کشید. درِ خانه آتش گرفت. در نیمسوخته را با قدرت هل داد. دختر پیامبر پشت در بود. او را بین در و دیوار فشرد. میخِ در، سینة زهرا را شکافت، و فشار در، پهلویش را شکست. با چند نفر، داخل خانه شد. غلاف شمشیر را در حالیکه شمشیر در آن بود بلند کرد. و محکم بر پهلوی دختر پیامبر نواخت. زهرا فریاد کشید: «یا ابتاه». عمر شلاق را بالا برد و بر ساعد زهرا نواخت. دختر پیامبر فریاد کشید: «یا رسول الله، ابوبکر و عمر، پس از تو [با ثقلی که تو بر جای نهادی] چه بد رفتار کردند». امیرالمؤمنین به دفاع از دختر پیامبر به سوی عمر حرکت کرد. یقّة عمر را گرفت و با قدرت به سوی خودش کشید و محکم بر زمینش زد، بهطوری که بینی و گردن عمر آسیب دید، و خواست او را هلاک کند ولی به خاطر وصیّتی که پیامبر به آن حضرت فرموده بود، او را نکشت. امّا به او فرمود: «ای پسر صهاک، قسم به خدایی که محمّد را به نبوّت، گرامی داشت، اگر پیش از این، تقدیری از سوی خدا رقم نخورده بود، و پیامبر خدا از من عهد و پیمانی نگرفته بود، میدانستی که تو وارد خانة من نمیشوی». در این موقعیّت، گروه مرتدان، بیرون خانه منتظر بودند. عمر در این حالت، کمک خواست. به محض درخواست کمک، مردم برای نجات عمر، به داخل خانة وحی هجوم بردند. امیر المؤمنین علیهالسلام به سمت شمشیرش رفت. در این حالت، خالدبن ولید، شمشیر برکشید تا دختر پیامبر، فاطمة زهرا سلامالله علیها را به قتل برساند. ولی امیرالمؤمنین علیهالسلام به سوی او حمله برد. خالد، امیرالمؤمنین را قسم داد تا او را نکشد. امیرالمؤمنین علیهالسلام هم از قتل خالد چشمپوشی کرد. امّا هنوز امیرالمؤمنین علیهالسلام تسلیم نمیشود و از خانه برای بیعت خارج نمیگردد. وقتی امیرالمؤمنین علیهالسلام به سمت شمشیرش رفت. قنفذ برای گرفتن دستور، به سوی ابوبکر که در مسجد بود برگشت، در حالیکه میترسید امیرالمؤمنین با شمشیر به سوی او نیز حمله کند، همانگونه که به سوی خالد حمله برد. زیرا قدرت و شدّت عمل آن حضرت را دیده بود. و ظاهراً پس از این دفاع امیرالمؤمنین علیهالسلام ، کسانی که وارد خانه شده بودند از ترس آن حضرت، به بیرون خانه گریخته، و علی علیهالسلام نیز شمشیرش را زمین گذاشته بود. قنفذ که نزد ابوبکر رفته بود، جریان را به او گزارش داد. ابوبکر به قنفذ گفت: «برگرد، اگر علی از خانه خارج شد که هیچ، اگر نشد، به زور وارد خانه شو. اگر باز هم خارج نشد، خانهشان را بر سرشان به آتش بکش. قنفذ برگشت و به همراه یارانش، با خشونت و به قصد تسلیم نمودن علی علیهالسلام، به خانه یورش بردند و وارد خانه شدند. وقتی امیرالمؤمنین علیهالسلام این صحنه را دید، بهسوی شمشیرش شتافت. ولی دشمنان که تعدادشان بسیار زیاد بود، پیشدستی کرده و به طرف شمشیر هجوم بردند و آن را زودتر برداشتند. چون میدانستند که اگر علی علیهالسلام دستش به شمشیر برسد، احدی جرأت نزدیک شدن به او را نخواهد داشت. اهل بیت وحی و خاندان نبوّت، بدین منوال مورد هجوم کافران قرار گرفتند. مقداد و سلمان و ابوذر و عمار و بریدة اسلمی، به دفاع از امیرالمؤمنین برخاستند. ولی به جهت وصیّت پیامبر، آنان نیز مجاز به عکس العمل نبودند. و در آن شرایط، اگر عکس العملی نشان میدادند، همة آنان شهید میشدند و خاندان نبوت، علی و زهرا و حسن و حسین علیهمالسلام همگی به شهادت میرسیدند، و پایههای دین ویران و منهدم میشد، و امامت، منقرض گشته و تا ابد، مؤمنی بر روی زمین باقی نمیماند. پیامبر اکرم نیز این نکته را گوشزد کرده بود. در این هنگام، گرچه امیرالمؤمنین علیهالسلام سلاح به دست نداشت، اما گردنکشانی که با ضربت شمشیر او سر تسلیم فرود آورده و کفرخود را از ترس شمشیرش به درون خویش پنهان ساخته بودند، و به ظاهر مسلمان شده بودند، خوب میدانستند که علی بدون سلاح هم اسدالله است. لذا برای اینکه او را به زور، جهت بیعت با ابوبکر به مسجد ببرند، طناب به گردن او انداخته و بازوان او را بسته و به گونهای محصورش کردند که نتواند عکسالعملی از خود نشان دهد. فاطمة زهرا علیهماالسلام بین امیرالمؤمنین و دشمن حائل شد تا مانع بردن آن حضرت شود. قنفذ با شلاقی که در دست داشت، چنان بر بازوی زهرا زد که در دست آن حضرت، قدرتی برای دفاع باقی نماند. ورم ناشی از آن ضربت، پس از شهادت آن حضرت مانند یک بازوبند، بر بازوی او باقی مانده بود. همانگونه که ورم شلاق عمر بر ساعد آن حضرت، و ورم ضربتی که با غلاف شمشیر به آن حضرت زد، بر پهلوی او، و جای سیلی عمر بر صورتش بر جای مانده بود... . امیرالمؤمنین، در حالیکه از سوی پیامبر، مجاز نبود عکسالعملی نشان دهد و با آن قوم مقابله کند، کشانکشان و به زور به سوی مسجد، نزد ابوبکر برده شد. عمر با شمشیر برهنه، بالای سر آن حضرت ایستاد. سایر مردم، از جمله: خالدبن ولید، ابوعبیدة جرّاح، سالم غلام ابوحذیفه، معاذبن جبل، مغیرةبن شعبه، اسیدبن خضیر، و بشیربن سعید، با شمشیرهای آخته، گرد ابوبکر نشسته بودند... . وقتی ابوبکر چشمش به امیرالمؤمنین افتاد با صدای بلند گفت: «رهایش کنید». امیرالمؤمنین علیهالسلام به او فرمود: «ای ابوبکر، چه زود بر اهلبیت پیامبرتان تسلّط یافتهاید. با کدام حقّ و با کدام میراث و با کدام سابقه، مردم را به بیعت با خودت فرا میخوانی؟ آیا تو دیروز به فرمان پیامبر خدا با من بیعت نکردی؟». عمر، روند سخن را قطع کرد و گفت: «ای علی، این حرفها را رها کن. بهخدا قسم اگر بیعت نکنی، قطعاً تو را خواهیم کشت». امیرالمؤمنین فرمود: «در این صورت، بندة خدا و برادر پیامبر خدا را کشتهاید». عمر گفت: «امّا بندة خدا، آری، و لی برادر پیامبر خدا، نه». امیرالمؤمنین فرمود: «اگر تقدیر الهی پیش از این رقم نخورده بود، و عهد و پیمانی که دوست عزیزم [پیامبر] از من گرفته و نمیتوانم از آن تخلّف کنم، در میان نبود، هرآینه میدانستی که کدامیک از ما، یارانمان ضعیفتر، و تعدادمان کمتر است». ابوبکر همچنان ساکت بود. در این هنگام، بریدة اسلمی به دفاع از امیرالمؤمنین علیهالسلام جریان غدیر و بیعت ابوبکر و عمر با امیرالمؤمنین، و تأکیدات و فرمایشات پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله را خطاب به ابوبکر و عمر را، به آنان گوشزد کرد. ولی عمر، سخنان بریده را برنتافت، و به او گفت: «چه کسی تو را اینجا آورده؟».... و دستور داد تا او را با ضرب و شتم از آنجا بیرون کردند. پس از بریده، سلمان به دفاع برخاست و ابوبکر را از این کار نهی و نصیحت کرد. ابوبکر اعتنایی نکرد. سلمان دوباره سخنش را تکرار کرد. این بار عمر به تندی رو به سوی او کرد و گفت: «تو را چهکار به این موضوع؟ و چه کسی تو را به مسائلی که در اینجاست وارد کرده؟». سلمان به عمر گفت: «یواشتر، عمر». و سپس سخنان خود را تکرار کرده و ابوبکر و عمر را از کاری که میکنند، برحذر داشت. سپس ابوذر و عمار و مقداد برخاستند و از امیرالمؤمنین علیهالسلام پرسیدند: «چه میفرمایی؟ بهخدا قسم اگر به ما امر کنی با شمشیر میجنگیم تا کشته شویم». امیرالمؤمنین فرمود: «خدای شما را رحمت کند، خویشتنداری کنید، و عهد و پیمان پیامبر، و وصیّتی که به شما فرمود را به یاد داشته باشید». آن سه بزرگوار هم فرمایش امیرالمؤمنین را اطاعت کرده و آرام شدند. عمر برای بار دوّم، امیرالمؤمنین علیهالسلام را تهدید به قتل کرده و او را محارب خواند. و از ابوبکر که بالای منبر نشسته بود، خواست تا [به جرم محاربه] دستور قتل او را صادر کند. این در حالی بود که امام حسن و امام حسین علیهماالسلام در کنار امیرالمؤمنین علیهالسلام ایستاده بودند... . پس از آن، امّ ایمن و امسلمه نیز به دفاع از امیرالمؤمنین علیهالسلام خطاب به ابوبکر و عمر سخنانی گفتند، که عمر تاب تحمّل سخنانشان را نداشت، و دستور داد تا آندو را نیز از مسجد بیرون بردند. عمر برای بار سوم، امیرالمؤمنین را تهدید کرد و گفت: «برخیز و بیعت کن». امیرالمؤمنین فرمود: «اگر بیعت نکنم؟». عمر گفت: «به خدا قسم گردنت را میزنیم». امیرالمؤمنین فرمود: «ای پسر صهاک، بهخدا قسم، دروغ گفتی. تو قدرت چنین کاری را نداری. تو لئیمتر و ضعیفتر از این هستی». در این هنگام، خالدبن ولید شمشیرش را از نیام برکشید و گفت: «بهخدا قسم اگر بیعت نکنی، تو را میکشم». امیرالمؤمنین علیهالسلام از جای برخاست، یقّة خالد را گرفت و او را به گونهای پرت کرد که از پشت، نقش بر زمین شد، و شمشیر از دستش افتاد. عمر باز هم گفت: «ای علیّبن ابیطالب، برخیز و بیعت کن». امیرالمؤمنین فرمود: «اگر بیعت نکنم؟». عمر گفت: «در این صورت، بهخدا قسم تو را میکشیم». طیّ این مدّت، امیرالمؤمنین علیهالسلام ، سه بار با آن قوم مرتدّ، برای احقاق حقّ خویش و بر بطلان ادّعای آنان، و اتمام حجّت، احتجاج و استدلال کرد. ولی هر بار، امر به آنجا ختم شد، که: «اگر بیعت نکنی، بهخدا قسم تورا میکشیم». سرانجام کار، به آنجا رسید که با تهدید و لشکرکشی و در زیر شمشیرهای برهنة کافران و سنگدلان و از خدا بیخبرانی به نام امّت محمّد، امیرالمؤمنین علیهالسلام، یعنی منتخب خدا و رسول، برادر و وصیّ محمّد مصطفی، و خلیفة بلافصل پیامبر خدا، به ناچار، دست خود را که مشت کرده بود، به سوی ابوبکر دراز کرد و ابوبکر که میدانست قدرت بازکردن دست امیر را ندارد، دست خود را به دست امیرالمؤمنین زد، و به همین مقدار به عنوان بیعت راضی شد. از منبر پایین آمد و در معیّت همان مردم، به سوی خانهاش روان شد... . امیرالمؤمنین علیهالسلام در این باره میفرماید: «أَفْلَحَ مَنْ نَهَضَ بجناحٍ، أَوْ استَسلَمَ فَأَراحَ3 ـ پیروز شد کسی که با یاور برخاست، و یا [با نداشتن یاور] تسلیم گشت و خود را راحت ساخت». این فرمایش، در واقع، همان شرح عملکرد آن حضرت، در مواجهة با منافقان و دشمنان است. آنچه گفتیم قطرهای بود از دریای جنایتها. و اینجا بود که سنگ بنای تفرقه از راه خدا، و اتّحاد بر کفر، و ظلم و تعدّی نسبت به ساحت مقدّس عترت پیامبر و اهلبیت نبوّت نهاده شد. تا پیش از این، چه کسی جرأت داشت کوچکترین تعرّضی نسبت به این خاندان کند؟ و این بیعت اجباری، بیعتی بود که صرفاً امیرالمؤمنین علیهالسلام را از قیام علیه غاصبان باز میداشت. و بجز این، هیچ الزام دیگری، برای امیرالمؤمنین علیهالسلام نداشت. به همین دلیل، امام علیهالسلام میفرماید: «وبیعتی ایّاهم لایحقّ لهم باطلاً، و لایوجبُ لهم حقاً4» «بیعت من با آنها [ابوبکر و عمر ...] باطل آنها را حق نمیکند، و حقّی را برای آنان ایجاد نمیکند». و میفرماید: «ولو کنتُ وجدتُ یومَ بویع أخوتیْم تتمةَ اربعین رجلاً، مطیعین لی، لجاهدتهم. وأمّا یوم بویع عمر و عثمان فلا. لأنّی قد کنتُ بایعتُ. و مثلی لاینکث بیعته5». «اگر روزی که با ابوبکر بیعت شد، باقی ماندة چهل نفر را که مطیع من بودند، مییافتم با آنها میجنگیدم. ولی روز بیعت عمر و عثمان این کار را نمیکردم. زیرا من بیعت کرده بودم. و مثل من بیعتش را نمیشکند». و امام حسن مجتبی علیهالسلام میفرماید: «... أما علمتم أنه ما منّا أحدٌ إلاّ و یقعُ فی عنقِهِ بیعةٌ لطاغیةِ زمانِهِ إلاّ القائم الّذی یصلّی روحالله عیسیبن مریم علیهالسلام خلفه؟ فإنّ الله عزّ و جلّ یُخفی ولادتَه، ویغیب شخصَه، لئلاّ یکون لاحد فی عنقِهِ بیعةٌ إذا خرج6». «... آیا نمیدانید که هیچ یک از ما اهلبیت علیهمالسلام نیست جز اینکه بیعت طاغوت زمانش بر گردن اوست، جز قائم ما که عیسی بن مریم علیهالسلام پشت سر او نماز میخواند؟ پس خداوند عزّوجل ولادتش را پنهان میدارد و او را غایب میسازد، تا هنگام خروجش از هیچکس بر گردن او بیعتی نباشد...». این روایات، بر این نکته تصریح دارند، که وقتی امام علیهالسلام به هر دلیل، بیعت کند، هیچ الزام و تکلیفی، جز خودداری از قیام علیه غاصبان حکومت، بر دوش آنان نیست. اکنون به این پرسشها پاسخ دهید: 1 ـ حبل المتینی که همگان از سوی خدا و پیامبرش، موظّف شدند به او اعتصام بجویند و در روز غدیر نیز به او چنگ زدند، چه کسی بود؟ 2 ـ کسانی که این ریسمان محکم الهی را پس از اعتصام به آن، رها کرده و با تهدید و تطمیع به زمان جاهلیّت برگشته، و به ریسمان دستساز عمر روی آورده و بر گرد کسی جمع شدند که با زبان پیامبر لعنت شده است، و خودش میگوید: «اقیلونی فلست بخیرکم وعلیّ فیکم ـ مرا رها کنید، در حالی که علی در میان شماست، من بهترین شما نیستم» ولی عمر برای اینکه خودش هم پس از ابوبکر به نوایی برسد او را رها نکرد، و بعدها او نیز همچون ابوبکر گفت: «بیعة ابیبکر فلتة من فلتات الجاهلیّة وقى الله المسلین شرّها فمن عاد الیه فاقتلوه ـ بیعت با ابوبکر، انحرافی بود از انحرافات زمان جاهلیّت که خداوند مسلمانان را از شرش در امان داشت. هرکس به چنین انحرافی بازگردد او را بکشید»، آیا این افراد به حبل المتین الهی چنگ زدند؟! 3 ـ با توجّه به مفهوم وحدتی که بیان شد، آیا این مردم، با بیعت با ابوبکر، وحدت مطلوب پروردگار متعال و پیامبر عظیم الشّأن او را نشکسته و از سبیل تعیین شدة الهی متفرّق نشدند؟ آیا چنین کسانی مرتدّ و تفرقه افکن نیستند؟ 4 ـ این فرمایش امیرالمؤمنین علیهالسلام که فرمود: «انّ النّاس ارتدّوا کلّهم بعد رسول الله غیر اربعة» معنایش چیست؟ 5 ـ آیا تفرّق و تشتت و جدا شدن از راه تعیین شدة الهی، و ولیّ منصوب از سوی خدا و پیامبر، و شکستن بیعت با چنین امامی، ارتداد از دین خدا، نیست؟ 6 ـ آیا امیرالمؤمنین علیهالسلام با اختیار و دلخواه خویش با ابوبکر بیعت کرد یا به زور شمشیر ناچار به بیعت شد؟ 7 ـ آیا بیعت امیرالمؤمنین با ابوبکر، به همان شرحی که گفته شد، بویی از وحدت آن حضرت با مردم یا بانیان سقیفه دارد؟ 8 ـ اگر بیعت آن حضرت با ابوبکر، به خاطر حفظ وحدت با ابوبکر و بیعتکنندگانش بوده، و سکوت او به خاطر جلوگیری از تفرقه بود: الف : چرا از ابتدا سکوت نکرد، و خودش به اختیار خود برای بیعت نرفت و پس از هجوم به خانه و آتش زدن خانهاش، و شهید کردن محسنش، و مجروح و مصدوم نمودن همسرش، پس از بستن او با ریسمان، او را کشانکشان بردند و با شمشیر بالای سرش ایستادند تا به آن شیوهای که گفته شد، از او بیعت بگیرند؟! ب : چرا پیش از بیعت، چهار شب، با همسر و فرزندانش، به درِ خانة مهاجر و انصار میرفت و برای دفاع از فرمان خدا و حقّ الهی خویش، آنان را به شرط پیمان بر مرگ، به یاری میطلبید و با آنان اتمام حجّت مینمود و به جنگ با بوبکریان و عمریان فرا میخواند؟ 9 ـ آیا امیرالمؤمنین سکوت کرد، یا در حالیکه به تعبیر خودش «خار در چشم و استخوان در گلو» داشت، ناچار به سکوت شد؟ 10 ـ با توجّه به جایگاهی که برای امام معصوم در دین گفته شد، آیا مشروع و معقول است که شخص یا حکومتی بر امام معصوم، حکم براند و او را تسلیم خواست خود کند؟ 11 ـ حکومتی که امام معصوم، با آن مخالف باشد، و با قدرت شمشیر در مقابل آن سکوت کرده باشد، آیا میتواند حکومتی اسلامی باشد؟ 12 ـ بیعت پیشویان معصوم علیهمالسلام چه سودی به حال غاصبان حکومتشان دارد؟ و به هر حال: آیا سقیفه تبلور وحدت امیرالمؤمنین علیهالسلام با کفر و ارتداد بود، یا تبلور تفرقة مرتدّان، از دین و فرمان خدا؟ پینوشت: 1ـ اینکه امیرالمؤمنین علیهالسلام بلافاصله پس از غصب خلافت توسّط ابوبکر، به جمعآوری قرآن پرداخته و پس از ارائة آن به مردم، آنگونه سخن گفته و اتمام حجّت میکند، دلیل بر این است که امام علیهالسلام تمام مواضعی که در قرآن بر ولایت و خلافت آن حضرت تصریح شده بود، مشخّص کرده بوده تا حجّت بر مردم تمام شود، و فردا نگویند که به ما نگفتی و ما را به آن قرآن فرا نخواندی و... . 2ـ پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله در روز فتح مکّه، خطاب به اهالی مکّه و قریشیانی که تا آخرین نفس با پیامبر جنگیدند و عاقبت اسیر شدند، فرمود: اِذهبوا فأنتم الطُلقاء. بروید که شما آزادید. آنان زمانی اظهار اسلام کردند که چارهای جز تسلیم نداشتند. قنفذ نیز جزء آنان است 3ـ "نهج البلاغة"، خطبه 5. 4ـ "کتاب سلیم"، ص216 . 5ـ "کتاب سلیم"، ص217 . 6ـ "کمال الدین وتمام النعمة"، ص316. قسمت پنجم : 5. سقیفه، تبلور وحدت یا تفرقه 3.علی علیهالسلام در حکومت بانیان بلوای سقیفه پس از بلوای سقیفه، حکومت ابوبکر مستقر شد. حکومتی که وحدت الهی مسلمانان را در هم شکست و به وحدت بر ارتداد، و تفرقه از راه حقّ، مبدّل ساخت. حکومتی که در آن، علویان مورد ظلم و بیاعتنایی قرار میگرفتند، و امیرالمؤمنین علی علیهالسلام چشم را بر خار فرو میبست و آب دهان را بر استخوان گلوگیر فرو میبرد. زیرا او مأمور به صبر بود. و دوستان و شیعیانش که سالها مورد عنایت پیامبر اکرم علیهالسلام و در جنگ و صلح، در خدمت آن حضرت بودند، صرفاً به خاطر استوار ماندن بر دوستی و بیعت خود با امیر مؤمنان، و سرسپردن به فرمان پیامبر عظیم الشّأن اسلام، باید تبعید و رانده میشدند. حکومتی که اگر علویان، از دادن زکات به او خودداری میکردند، به عنوان مرتد باید تحت عنوان جنگهای ردّه و نبرد با مرتدّان، کشته میشدند. حکومتی که بر سر زکات و یا حتی بر سر یک شتر زکات، خونهای زیادی از مسلمانان و مخصوصاً علویان را بر زمین ریخت! و خدمتگزاران و دروغپردازانش، این کشتارها را تحت عنوان نبرد با مرتدّان ثبت نمودند. همانگونه که عمر، امیرالمؤمنین علی علیهالسلام را محارب خواند و به جرم محاربه، میخواست در مسجد پیامبر او را به قتل برساند! حکومتی که با قدرت شمشیر، دست به دست گشت تا به عثمان رسید. پس از عثمان، زمانی به دست امیرالمؤمنین علی علیهالسلام سپرده شد، که بدعتها، سراسر دین را فرا گرفته بود، و دین خدا، به پوستینی وارونه تبدیل شده بود، و از اسلام جز اسمی و از قرآن جز رسم و قرائتی باقی نمانده بود. و جان مردم به لب رسیده بود. و این تنها بخشی از کیفر آن مردم بود، که بیعت خدایی خود را با علی شکستند. و امروز، سادهدلان و خوشبینان و سطحینگران، از یک سو، و خوشرقصان و پلشتان و جُعَلهای اطراف جُعَل از سوی دیگر، آن بیعتی که وصفش گذشت را، نشانة صحّه گذاردن بر حکومت ابوبکر، و پذیرفتن خلافت او، توسّط امیر مؤمنان علی علیهالسلام معرّفی کرده، و بیست و پنج سال سکوت آن حضرت که به خار در چشم و استخوان در گلو از آن یاد میکند را به عنوان همکاریهای بیشائبة آن حضرت با حاکمان، برای حفظ وحدت امّت اسلام وانمود میکنند! امّا از خودداری آن حضرت از بیعت، و چهار شب به همراه زن و فرزندش به در خانة تکتک مهاجر و انصار رفتن وآنان را برای جنگ با حکومت ابوبکر، به یاری طلبیدن و اتمام حجّت با آنان، و هجوم کافران به خانة علی و آتش زدن خانة وحی، و شکستن پهلوی دختر پیامبر، و قلم نمودن بازوی او، و شهید کردن محسنش، و ریسمان به گردن علی انداختن و او را کشانکشان به مسجد بردن، و با تهدید به قتل و در زیر شمشیر آخته و مملوّ از کینه از او بیعت گرفتن، و احتجاجات و اعتراضات امیرالمؤمنین با آن قوم مرتدّ، و... سخنی به میان نمیآورند! لابد وقتی چنین بیعتی را مظهر وحدت میشمارند، این ظلمها و وحشیگریها را نیز شوخیهای برادرانه تلقّی میکنند! چگونه میتوان نظریّة سخیف "وحدتآفرینی بیعت و سکوت امام علیهالسلام" را با فریادها و احتجاجها و اتمام حجّتها و مقابلههای او، و با هجوم به خانة او و آنچه گفته شد و گفته نشد، جمع کرد؟! و چگونه میتوان تصوّر نمود که امیرالمؤمنین علی علیهالسلام که دارای عصمت مطلق و ولایت الهیّه بوده، و خلیفة خدا بر روی زمین و جانشین برحقّ پیامبر او، و امین پروردگار وحافظ دین اوست، بر کفر کافران و ارتداد مرتدّان، با آنان متّحد شد؟! و چگونه میتوان تصوّر کرد که امیرالمؤمنین، بر بدعتها و خیانتها و نقض بیعت غدیر و فراموشی رسالت و همة تلاشها و زحمات پیامبر، به همراه مردم با حاکمان زورگیر، بیعت نمود، و عمل آنان را امضا فرمود و با آنان همکاری کرد؟! حاشا و کلاّ. برای اینکه عمق سستی و سخافت نظریّة وحدت امیرالمؤمنین علیهالسلام با زمامداران، بیشتر روشن شود، به چند روایت توجّه فرمایید: 1 ـ عن ابن عباس قال: ذکرت الخلافة عند أمیرالمؤمنین علیّ بن ابیطالب علیهالسلام فقال: «أمٰا وَاللهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهاابن ابیقُحافَة أخو تَیْم. وَ إِنَّهُ لَیَعْلَمُ أَنَّ محَلِّی مِنهَا محَلُّ القُطْبِ مِنَ الرَّحىٰ، یَنْحَدِرُ عَنّی السَّیْلُ وَلاَ یَرْقَىٰ إِلَىَّ الطَّیْرُ. فَسَدَلْتُ دُونَها ثَوْباً، وَطَوَیْتُ عَنْها کَشْحاً، وَطَفِقْتُ أَرْتَأِی بَیْنَ أَنْ أصُولَ بِیَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلیٰ طَخْیَةٍ عَمْیٰاءَ یَشیبُ فِیهَا الصَّغِیرُ، وَ یَهْرَمُ فِیهَا الکَبِیرُ، وَ یَکْدَحُ فیهٰا مُؤْمِنٌ، حَتى یَلقیٰ رَبَّه. فَرَأیْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلىٰ هٰاتٰا أَحْجىٰ. فَصَبَرْتُ وَفی الْعَیْنِ قَذیً، وَ فِی الْحَلْقِ شَجیً، أَرَی تُراثِی نَهْباً1». ابن عباس گفت: نزد امیرالمؤمنین علی علیهالسلام از خلافت یاد شد. آن حضرت فرمود: «آگاه باشید بهخدا سوگند، فرزند ابیقحافه از قبیلة تَیم، پیراهن خلافت را پوشید، در حالی که میدانست که جایگاه من نسبت به آن، چون جایگاه محور به سنگ آسیاب است. سیل از من فرو ریزد، و پرنده به بلندای من نرسد. تن از جامة خلافت سبک کردم و پهلو از جایگاهش تهی نمودم. میاندیشیدم که آیا با دستی شکسته بپا خیزم یا بر فضایی تاریک و کور صبر کنم، که کودکان در آن پیر میگردند و سالخوردگان، فرسوده و فرتوت میشوند، و مؤمن در آن مشقّت میبیند و سختی میکشد تا به ملاقات پروردگارش نائل شود. دیدم که صبر بر آن، سزاوارتر است. پس در حالی که خار در چشم و استخوان در گلو داشتم بردباری پیشه کردم و میدیدم که میراثم را به غارت میبرند». نکات قابل توجّه: الف : امام علیهالسلام بر این نکته تصریح میکند، و بر آن سوگند یاد میکند، که دست درازی ابوبکر به خلافت، در حالی بود که به برتری و اولویّت من برای خلافت، علم و آگاهی کامل داشت. و بدیهی است که آگاهی ابوبکر نسبت به اولویّت علی علیهالسلام به خلافت، علاوه بر مقایسة شخصیّت خود با آن حضرت، از زمان حیات پیامبر و تصریحات پیامبر و بیعت همة مردم از جمله ابوبکر و عمر و عثمان با علی علیهالسلام در موقعیّتهای مختلف و مخصوصاً در روز غدیر، برای او حاصل شده بود. اگر ابوبکر چنین علم و یقینی نداشت، امیرالمؤمنین نسبت به آگاهی او چیزی نمیفرمود و سوگند یاد نمیکرد. با وجود چنین علم و یقینی در وجود ابوبکر، بدیهی است که مخالفتش با امیرالمؤمنین علیهالسلام، مخالفت صریح با خدا و پیامبر اوست. و این مخالفت، نمایانگر نفاق باطنی، و ایمان ظاهری و سطحی او نسبت به خدا و پیامبر است. ب : امیرالمؤمنین علیهالسلام دوران کناره گیری خود از خلافت، و زمامداری ابوبکر و حاکمان پس از او را، به «دوران تاریکی کور» تعبیر میکند، که کودکرا پیر کرده و سالخوردهرا از پای میاندازد، و مؤمن در آن روزگار بسیار سختی میبیند. آیا میتوان دورانی که امیرالمؤمنین علی علیهالسلام آن را اینچنین توصیف میکند، به دوران حکومت اسلام، و آن حکومت را حکومت اسلامی نامید؟! چرا آن دوران، تاریک و کور است؟! چرا آن دوران، کودکان را پیر میکند؟! و چرا سالخوردگان را فرسوده کرده و از پای درمیآورد؟! آیا چنین دورانی، بویی از حاکمیّت سنّت پیامبر بر مردم دارد؟! ج : امام علیهالسلام نداشتن یاور را به قطع بودن دست خویش تعبیر میکند. و اندیشهاش را اینگونه به تصویر میکشد که: از یک سو برای مقابله با غاصبان، یاوری ندارد و دستش بریده است، و از سوی دیگر صبر و خاموشی و سکوتش، سکوت بر تاریکی کور است. او میداند که اگر به تنهایی به جنگ برخیزد، خود و خانواده و فرزندانش، همگی کشته خواهند شد. و اثری از عترت پیامبر بر زمین باقی نخواهد ماند. پیامبر نیز خطرات جنگ در صورت نداشتن یاور را به او گوشزد کرده، و او را در فقدان یار و یاور، به سکوت، مأمور ساخته بود. پس نجنگیدنش با آن گروه، به دلیل نداشتن یاور است و بس. نه به خاطر رعایت اتّحاد امّتی از خدا برگشته، بر سر ارتداد و بیعتی نامشروع و بهوجود آوردن تاریکی کور. زیرا اگر میجنگید، منافقانی که برای گرفتن بیعتی ظالمانه، از سوزاندن خانة وحی، و آن تهاجم وحشیانه به فرزندان پیامبر، پروایی نداشتند، آیا در صورت قیام مسلّحانة امیرالمؤمنین، از ریختن خون خاندان پیامبر، باکی داشتند؟ و شمشیر بدستانی که اطراف آن حضرت را محاصره کرده، و رئیسشان عمر با شمشیر برهنه بالای سر ولیّ خدا ایستاده و در کمال بیحیایی، او را محارب میخواند، و به همین جرم، او را تهدید به قتل میکند، آیا از کشتن علی و خانوادة او، پروایی داشتند؟ اینجاست که علی علیهالسلام به مقتضای عصمتش میفرماید: صبر بر تاریکی کور را سزاوارتر از جنگ در بییاوری دیدم. د : آنچه که در کلام برخی نویسندگان ناآگاه و یا مغرض، به نام همراهی و همکاری امام با حکومت ابوبکر و عمر و عثمان، به خاطر حفظ وحدت مسلمین نام گرفته است، در فرمایش امام، به تحمّل از سر ناچاری و بییاوری، و به "خار در چشم و استخوان در گلو" تعبیر شده است. و معنایش این است که اگر امام یاور داشت، با آنان میجنگید. همانگونه که بارها به این امر، تصریح کرده است. 2ـ کتب أمیرالمؤمنین علیهالسلام کتاباً بعد منصرفه من النّهروان، و أمر أن یُقرأ علَی النّاس، و هو طویل و فیه: «وَ قَدْ کانَ رَسُولُ اللهِ صلیالله علیه و آله عَهِدَ إلیَّ عهْداً فقالَ: یابنَ أَبیطالبٍ لکَ ولاءُ أُمَّتِی، فَإِن وَلُّوکَ فِی عَافیةٍ وَ أجمَعُوا علیکَ بِالرِّضا فَقُم بأَمْرِهِم، وَ إِنِ اخْتَلَفُوا عَلَیکَ فَدَعْهُم وَ مَا هُم فِیهِ فإنَّ اللهَ سیَجْعَلُ لکَ مخَرجاً. فَنَظرتُ فَإِذا لَیسَ لِی رافدٌ، و لا مَعِیَ مُساعِدٌ، إلاّ أَهلُ بَیتی، فَظَننتُ بِهم عَنِ الهَلاکِ2 . وَ لَو کانَ لِی بعدَ رَسُولِ اللهِ صلیالله علیه و آله عَمِّی حمزةُ و أَخی جعفرٌ، لم أُبایِع کُرهاً و لکِنَّنِی بُلِیتُ بِرَجُلَینِ حَدیثَیْ عَهدٍ بِالاسلامِ، العَبّاسِ و عَقیلٍ. فَظَنَنتُ بأهل بیتی عَنِ الهَلاکِ فأَغضَیتُ عَینِی عَلَى القَذى، و تجرَّعتُ رِیقِی عَلَى الشَّجا وصَبَرتُ عَلىٰ أَمَرَّ مِن العَلْقَم و آلَمَ لِلْقَلْبِ مِن حَزِّ الشِّفارِ3». امیرالمؤمنین علی علیهالسلام پس از بازگشت از جنگ نهروان، نامهای نوشت، و دستور داد تا آن نامه را بر مردم بخوانند. آن نامه، نامهای طولانی است. در آن نامه چنین آمده است: «پیامبر خدا صلیالله علیه و آله از من پیمانی گرفت و فرمود: ای پسر ابوطالب! ولایت امّت من، از آن تو است. پس اگر با عافیت و سلامت، تورا والی خود گرداندند و همگان بر ولایت تو راضی بودند، امر ایشان را بهدست بگیر. ولی اگر اختلاف کردند، آنها را در آنچه هستند واگذار، که همانا خداوند بزودی برای تو راهی خواهد گشود. پس [از غصب خلافت] نگاه کردم و هیچ مددکار و یاوری را جز خانوادهام نیافتم. و ایشان را نیز در معرض کشته شدن دیدم. اگر پس از پیامبر خدا صلیالله علیه و آله عمویم حمزه و برادرم جعفر برای من مانده بودند، به زور و اجبار، بیعت نمیکردم. ولی من گرفتار دو مرد تازه مسلمان: عبّاس و عقیل بودم. و خانوادهام را در معرض کشته شدن دیدم. به ناچار چشم را بر خاری که در آن بود بستم، و آب دهان را بر استخوانی گلوگیر فرو بردم، و بر امری صبر کردم که از حنظل تلختر، و دردش در قلب، از درد کارد بیشتر بود». نکتة قابل توجّه: * هیچکس، نسبت به پیمان خود، از خداوند وفادارتر نیست. او جلّ جلاله، هر پیمانی با خلایق ببندد، تحقّق میبخشد، و تخلّف در گفتارش راه ندارد. پیامبر و امام نیز که خلیفة خدا بر روی زمینند، پیمانشان پیمان خدایی است، و تخلّف در آن راه ندارد. و خواه پیمان در بین خودشان باشد، یا با شخصی دیگر پیمان ببندند، بر پیمان خویش، استوار خواهند ماند. و به هیچ قیمتی، تخلّف نخواهند کرد. بنا بر این، در این نامه، یکی از ادلّة تن دادن به بیعت اجباری در زیر شمشیر، و سکوت آن حضرت، در بییاوری، پیمان میان او و پیامبری است که جز به وحی سخن نمیگوید، و پیمانش پیمان خداست. و بدیهی است که پیمان پیامبر با آن حضرت، به جهت حفظ جان او و اهل بیتش میباشد، که اگر کشته شوند، اثری از رنگ خدا در زمین باقی نمیماند. و امامت، تا ابد منقرض میشود. و تمام زحمات انبیاء تا قیامت، بر باد میرود. بنا بر این، با ملاحظة پیمان پیامبر با آن حضرت، و با توجّه به تصریح امام علیهالسلام ، علّت اصلی نجنگیدن امیرالمؤمنین، با آن قوم مرتد، صرفا حفظ جان خود و اهل بیتش میباشد و بس. به همین دلیل است که میفرماید، اگر پس از پیامبر عمویم حمزه و برادرم جعفر برایم باقی میماندند، زیر بار بیعت اجباری نمیرفتم. و معنی این فرمایش این است که اگر آن دو بزرگوار زنده بودند، با شجاعتی که در وجود آنان بود، در مقابل غاصبان، میایستادم و هرگز تن به بیعت اجباری و زمامداری آنان نمیدادم. ولی چون تنها ماندهام، باید سکوت کنم. اگرچه سکوتم، مانند بستن چشم بر خار، و فروبردن آب دهان بر استخوان گلوگیر است. با بیان فوق از امیرالمؤمنین علیهالسلام هر نوع تفسیر دیگری برای بیعت و سکوت امام علیهالسلام ، اجتهاد در مقابل نصّ بوده، و انکار حقّی آشکار است. و آنان که امام را نسبت به حکومت منافقان و دشمنانش راضی و متّحد معرّفی کردهاند، و عمل آن حضرت را به خاطر حفظ وحدت مسلمین میدانند، جز به بیراهه نرفته و جز گزاف و خرافه نبافتهاند. زیرا در این فرمایش، نه تنها سخنی از وحدت و همکاری و همیاری به میان نیامده است، بلکه سراسر آن، خشم و غضب، نسبت به زمامداران و اعوان و انصارشان، بوده، و سرشار از تأسّف به خاطر نداشتن یاور برای جنگیدن با آنان است. 3 ـ «خطب أمیرالمؤمنین علیهالسلام خُطبةً بالکوفة. فلمّا کان فی آخر کلامِه قال: ألا و انی لأولى النّاسِ بالنّاسِ، و مازِلْتُ مظلوماً مُنذُ قُبِض رسولُ الله صلیالله علیه و آله. فقام إلیه أشعثُبنُ قیْس، فقال: یا امیرالمؤمنین لمْتَخطُبْنا خُطبةً مُنذُ قَدِمتَ الْعِراق، الاّ و قلتَ: "والله انّی لأولَى النّاسِ بالنّاسِ، فما زِلْتُ مظلوماً مُنذُ قُبِضَ رسولُ اللهِ" و لَمّا ولّیٰ تیم و عَدی، اَلاّ ضرَبْتَ بسَیْفِکَ دونَ ظلامتِکَ؟ فقال أمیرالمؤمنین علیهالسلام: یَابنَ الخمّارة، قد قُلتَ قولاً فاسمعْ منی: والله مامَنعَنی مِن ذلک اِلاّ عهدُ أخی رسولِالله صلیالله علیه و آله، أخبَرنی و قال لی : "یا اباالحسن انّ الاُمّة ستغدرُ بکَ و تَنقِضُ عَهدی، و اِنّک مِنّی بمَنزلةِ هارونَ مِن موسی". فقلت: یارسولَ الله فما تَعْهدُ الیّ إذا کان ذلک کذلک؟ فقال: اِنْ وَجَدْتَ أعواناً فبادِرْ إلَیْهم وجاهِدْهُم، و انْ لمْتجِدْ أعْواناً فکُفَّ یَدَکَ و احْقِنْ دَمَکَ حتّى تَلْحَقَ بی مظلوماً. فَلَمّا تُوُفّىَ رسولُ الله صلیالله علیه و آله اشتغَلْتُ بِدَفْنِهِ، و الْفِراغِ مِن شأنِهِ. ثمّ آلَیْتُ یمیناً انّی لاأرتدی الاّ للصّلاةِ حتّى أجمَعَ الْقرآنَ، ففعلت. ثمّ اخذتُهُ و جِئتُ بِهِ فاَعْرضتُه علیهم. قالوا: لاحاجةَ لنا بِه. ثم أخذتُ بِیَدِ فاطمة، و ابنَىَّ الحسن والحسین، ثمّ دُرتُ عَلیٰ أهلِ بدرٍ، و أهلِ السّابقة، فأنْشَدْتُهُم حقّی، و دعَوْتُهم إلىٰ نُصرتی. فماأجابنی منهُمْ الاّ أربعةُ رَهْطٍ: سلمان و عمار و المقداد و أبوذر. و ذهبَ مَنْ کُنتُ أَعتَضِدُ بِهِمْ علیٰ دینِ الله مِنْ أهلِ بیتی. و بقیتُ بینَ خفیریْنِ قریبَىِ الْعَهْدِ بجاهلیّةٍ: عقیل و العبّاس... والّذی بعَثَ محمّداً بِالحقّ لَوْ وَجَدْتُ یومَ بویِعَ أخو تَیْم، أربعینَ رهْطٍ، لجاهدتُهُمْ فىِ الله إلى اَنْ أُبلىَ عُذری...4». «امیرالمؤمنین علی علیهالسلام در کوفه خطبهای ایراد کرده و در پایان سخن خود فرمود: بدانید که من سزاورترین مردم، نسبت به آنان هستم. ولی از زمانی که پیامبر خدا صلیالله علیه و آله از دنیا رفته، من همیشه مورد ستم بودهام. اشعث بن قیس برخاست و گفت: ای امیرمؤمنان، از آن هنگام که به عراق آمدهاید، خطبهای نخواندید مگر اینکه گفتید: من از مردم به ایشان سزاوارترم، و از زمان رحلت پیامبر خدا صلیالله علیه و آله همیشه مظلوم بودهام. چرا زمانی که [ابوبکر از طایفة] تَیم و [عمر از طایفة] عدی کار را بدست گرفتند، با شمشیر به گرفتن حقّ خود اقدام نکردی؟ امیرالمؤمنین فرمود: ای فرزند زن شرابفروش، حرفت را زدی، حال خوب گوش کن: بخدا سوگند، هیچ چیز مانع من نبود مگر سفارش برادرم پیامبر خدا صلیالله علیه و آله که مرا خبر داد و فرمود: ای اباالحسن، همانا امّت، بزودی به تو خیانت میکنند و پیمانی که من از آنان گرفتم را میشکنند. در حالیکه تو نسبت به من، مانند هارون نسبت به موسی هستی. گفتم: ای پیامبر خدا، وقتی چنین شد مرا به چه کاری سفارش میکنی؟ فرمود: "اگر یاورانی یافتی، به سوی آن قوم بشتاب و با ایشان بجنگ. و اگر یاوری نیافتی، دست نگهدار و خون خود را حفظ کن تا اینکه با مظلومیّت، به من ملحق شوی". هنگامی که رسولخدا صلیالله علیه و آله رحلت فرمود به دفن و تجهیز ایشان مشغول شدم، سپس سوگند خوردم که ردائی بر دوش نیفکنم جز برای نماز تا اینکه قرآن را جمع کنم. پس این کار را کردم. سپس آن را بردم و بر آن گروه عرضه کردم. گفتند: ما را به آن نیازی نیست. پس دست فاطمه، و فرزندانم حسن و حسین را گرفتم و به سوی اهل بدر و پیشتازان در اسلام رفتم. آنها را به حق خود یادآور شدم و به یاری خویش فراخواندم. ولی جز چهار نفر، که عبارت بودند از سلمان، و عمّار، و مقداد و ابوذر، کسی پاسخم نداد. و از خویشاوندانم آنان که بر دین خدا کمککار من بودند، درگذشته بودند، و فقط من بودم و دو کممایة تازه مسلمان، عقیل و عبّاس... . به خدایی که محمّد را به حق برانگیخت، آن روزی که با برادر تیم [ابوبکر] بیعت شد، اگر چهل نفر مییافتم، با آنها در راه خدا جهاد میکردم، تا آنجا که جایی برای ملامت و اعتراض، باقی نگذارم...» نکات قابل توجّه: الف : سفارش پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله به امام علیهالسلام حاکی از آن است که، جز حکومتی که خداوند مقرّر کرده و مردم از سوی خداوند، به بیعت با حاکم و امیر آن، ملزم و موظّف شدهاند، هر حکومتی باطل است و بر هر صراطی که باشد، مشروعیّت ندارد و باید از بین برود. خواه فرعونی بر مسند امیر تکیه زند، یا منافقی شیّاد آن مسند را به زور بگیرد، و یا سلطان عادلی بر آن مسند فرمانروایی کند. پیامبر در سفارش خود بیان نفرمود که اگر سلطان عادلی آمد او را رها کن. و نفرمود اگر فرعون و منافقی نشست، با او بجنگ. بلکه آنچه نزد پیامبر اهمّیّت داشت، غدر امّت در حقّ کسی بود که خداوند او را به امامت و خلافت و حاکمیّت خلق انتخاب فرموده بود. و او امیرالمؤمنین علی علیهالسلام بود. پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله امیر را بر جنگیدن با حاکم و امّتی سفارش میکند که در حقّ او غدّاری و پیمان شکنی و خیانت کرده است. هرکس باشد و در هر لباسی باشد، تفاوتی نمیکند. ب : همانگونه که ملاحظه میشود، در این روایت نیز مانند سایر روایات، پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله قیام امیرالمؤمنین علیهالسلام را مشروط به داشتن یاور مینماید. زیرا در صورت نبودن یاور، خون امیرالمؤمنین علیهالسلام ریخته میشود. لذا پیامبر میفرماید: اگر یاور نداشتی، از جنگ، چشمپوشی کن و خونت را حفظ کن. و امیرالمؤمنین علیهالسلام نیز دلیل نجنگیدن و سکوتش را نداشتن یاور بیان میفرماید. و جنگیدن با این حکومت، را به حدّی از اهمیّت و وجوب میداند، که میفرماید: اگر چهل نفر یاور داشتم، چنان میجنگیدم که جایی برای اعتراض باقی نماند. با چنین تصریحاتی، سکوت امام علیهالسلام در مقابل غاصبانِ حقوق الهی امیرالمؤمنین علیهالسلام را حمل بر همکاری و اتّحاد آن حضرت با حکومت نمودن، غایت جهل و نادانی و غرضورزی، و یا نهایت ساده لوحی و سطحینگری است. ج : این فرمایش امیرالمؤمنین در زمان حکومت خودش یعنی پس از مرگ سوّمین زمامدار (عثمان) صورت گرفته است. و این مسأله، حاکی از آن است که، در زمان حکومت هیچیک از آن سه نفر، اثری از رضایت امام علیهالسلام دیده نشده و وجود نداشته، و آن حضرت، همواره مورد ستم بوده است. همین جریان را از زبان جناب سلیمبن قیس که خودش در مجلس حضور داشته است، میخوانیم: 4 ـ «کنّا جلوساً حولَ أمیرالمؤمنین علیّبن أبیطالب علیهالسلام، وحولَه جماعةٌ من أصحابه، فقال له قائلٌ: یا أمیرَالمؤمنین، لو استَنْفَرتَ النّاس. فقام و خطب ... . فقال ابنُ قیس و غضب من قوله: فما منعک یابن أبیطالب حین بویِعَ أبوبکر أخوتیم، و أخو بنی عدیّبن کعب، و أخو بنیأمیّة بعدهم، أن تقاتل و تضرب بسیفک؟... . فقال علیهالسلام: یابن قیس اسمع الجواب: لمیمنعْنی من ذلک الجُبْنُ، ولاکراهةٌ لِلِقاءِ ربّی، و أنْ لااکونَ أعلمُ أنّ ما عند الله خیرٌ لی من الدّنیا و البقاءِ فیها. ولکنْ منعنی من ذلک أمر رسولالله صلیالله علیه و آله و عهدُه إلىّ. أخبرنی رسولالله صلیالله علیه و آله بما الامةُ صانِعُه بعدَه. فلمأک بما صنعوا حین عایَنْتُهُ بأعلمَ و لاأشدَّ استیقاناً منّی به قبل ذلک. بل أنا بقول رسولالله صلیالله علیه و آله أشدّ یقیناً منّی بما عاینت وشهدت. فقلت: یا رسولالله فما تُعْهَد إلیّ إذا کان ذلک؟ قال: إنْ وجدتَ أعواناً فانْبِذْ إلَیهِمْ وجاهِدْهُمْ، و إنْ لمتجدْ أعواناً فکُفَّ یدَک واحقِنْ دمَک، حتّى تجدَ علیٰ إقامة الدّین و کتابالله و سنّتی أعواناً. و أخبَرَنی أنّ الامّةَ ستَخذِلُنی و تُبایعُ غیری. و أخبَرَنی أنّی منهُ بمنزلةِ هارونَ مِن موسی. و أَنّ الامّةَ سَیَصیرونَ بعدَهُ بمنزلةِ هارونَ و مَنْ تَبعَهُ و الْعِجْلِ و مَن تبعَهُ، إذ قال له موسی: "یا هارونَ ما منعَکَ إِذْ رأَیْتَهم ضلّوا ألا تتّبعَنِ أفَعَصَیْتَ أمری، قال: یابنَ أمّ لاتأخذْ بِلِحْیتی و لا بِرأسی، إنّی خَشیتُ أن تقولَ فرّقْتَ بینَ بنیاسرائیلَ و لمترقبْ قَولی". و إنما یعنی أنّ موسی أمر هارونَ حین استَخلَفَهُ علیهم إن ضلّوا فوَجَدَ أعواناً أنْ یجاهِدَهُم، و إنْ لمیجِدْ أعواناً أنْ یکُفَّ یدَهُ و یحقِنَ دمَه و لایفرِّق بینَهم، و إنّی خشیتُ أن یقولَ ذلک أخی رسولُالله صلیالله علیه و آله، لمَ فرّقتَ بین الامّة ولمْ ترقبْ قولی؟ و قد عهدت إلیک أنک إن لمتجدْ أعواناً، أن تکُفّ یدَکَ و تحقِنَ دمَکَ و دمَ أهلِک وشیعتِک... ، و لو کنتُ وجدتُ یومَ بویِع أخوتَیْم، أربعینَ رجلاً مطیعینَ لجاهدْتهم. فأمّا یومَ بویِعَ عمر و عثمان فلا، لانّی کنت بایعتُ و مثلی لاینکث بیعتَهَ. ویلک یابنَ قیس، کیف رأیتنی صنعتُ حین قُتِل عثمان و وجدت أعواناً؟ هل رأیت منی فشلاً أو جُبناً أو تقصیراً یوم البصرة؟ ... یابن قیس، أما والّذی فلق الحبّةَ وبرَأَ النّسِمةَ، لووجدت یوم بویع أبوبکر الّذی عیّرتنی بدخولی فی بیعته، أربعین رجلاً کلّهم علی مثل بصیرة الاربعة الذین وجدت، لماکففت یدی، و لناهضت القوم، ولکن لم أجد خامساً... . یابن قیس، فوالله لو أَنّ أولئک الاربعین الّذین بایعونی وفوا لی، و أصبحوا علی بابی محلّقین، قبل أن تَجِبَ لعتیقٍ فی عنقی بیعةٌ، لناهَضْتُهُ و حاکمتُهُ إلى الله عزّوجلّ، ولو وجدت قبل بیعة عثمان أعوانا لناهضتُهم وحاکمتُهم إلى الله ...5». «سلیم بن قیس میگوید: گرد امیرالمؤمنین علی علیهالسلام نشسته بودیم، در حالی که گروهی از اصحابش نزد ایشان بودند. شخصی به امام علیهالسلام گفت: ای امیرالمؤمنین، چه خوب است مردم را برای رفتن به جنگ [با معاویه] ترغیب فرمایی. امام علیهالسلام برخاست و خطبهای ایراد فرمود... . اشعث بن قیس در حالیکه از سخن آن حضرت [دربارة زمامداران پیشین و پیروانشان] خشمگین شده بود، عرض کرد: ای پسر ابیطالب، هنگامی که با ابوبکر از قبیلة تیم، و پس از او با عمر از قبیلة بنیعدی، و بعد از آنها با عثمان از قبیلة بنیامیّه بیعت شد، چه چیز مانع تو شد که جنگ نکردی و شمشیر نزدی؟... . امام علیهالسلام فرمود: ای پسر قیس، [سخنت را گفتی، اکنون] جواب را بشنو. نجنگیدن من، نه بهخاطر ترس بود، و نه بهخاطر ناخشنودی از دیدار پروردگار، و نه بهخاطر اینکه ندانسته باشم که آنچه نزد خداست از دنیا و ماندگاری در آن برای من بهتر است. آنچه مرا از این کار بازداشت، دستور پیامبر خدا صلیالله علیه و آله و پیمان او با من بود. پیامبر صلیالله علیه و آله به من خبر داد که امّت بعد از او با من چه خواهند کرد. به همین جهت، هنگامی که کارهایشان را با چشم میدیدم، علم و یقینم نسبت به رفتارشان، افزون بر زمان پیش از مشاهده نبود. بلکه یقین من به سخن پیامبر صلیالله علیه و آله بیشتر از یقینم به مشاهداتم بود. پس [از آنکه پیامبر این خبرها را به من داد] پرسیدم: یا رسولالله، برای آن موقع که چنین خواهد شد، چه سفارشی به من میفرمایی؟ پیامبر فرمود: اگر یارانی پیدا کردی به آنان اعلان جنگ کرده و با ایشان جهاد کن، و اگر یارانی نیافتی دست نگهدار و خون خود را حفظ کن، تا زمانی که برای برپایی دین و کتاب خدا و سنّت من، یارانی پیدا کنی. و پیامبر صلیالله علیه و آله به من خبر داد که امّت، بزودی از یاری من دست خواهند کشید، و با دیگری بیعت خواهند کرد. و به من خبر داد که من نسبت به او، مانند هارون نسبت به موسی هستم، و بزودی امّت پس از او، مانند هارون و پیروانش و گوساله و پیروانش خواهند شد، آن هنگام که موسی به هارون فرمود: ای هارون، چرا وقتی دیدی مردم گمراه میشوند دست از متابعت من برداشتی؟ آیا با فرمان من مخالفت کردی؟ هارون گفت: ای پسر مادرم، دست از سر و ریش من بازدار، من ترسیدم بگویی میان بنیاسرائیل اختلاف انداختی و گفتار مرا مراعات نکردی. مقصود پیامبر صلیالله علیه و آله این بود که موسی علیهالسلام وقتی هارون را جانشین خود در میان آنها قرار داد به او دستور داد که اگر گمراه شدند و او یارانی پیدا کرد با آنها جهاد نماید، و اگر یارانی پیدا نکرد خودداری کند و خون خود را حفظ کند و بین آنان تفرقه نیندازد. من هم ترسیدم برادرم پیامبر صلیالله علیه و آله، همین سخن را به من بگوید که چرا بین امت تفرقه انداختی و گفتار مرا رعایت نکردی؟ در حالیکه با تو عهد کرده بودم که اگر یارانی نیافتی، دست نگهداری و خون خود و اهل بیت و شیعیانت را حفظ کنی... . و اگر من در روزی که با ابوبکر بیعت شد چهل نفر که فرمانبردار من بودند مییافتم، با آن قوم جهاد میکردم. ولی در روزی که با عمر و عثمان بیعت شد چنین نمیکردم، زیرا من بیعت کرده بودم و مثل من بیعتش را نمیشکند. وای بر تو ای پسر قیس! مرا چگونه دیدی هنگامی که عثمان کشته شد و من یارانی یافتم؟ آیا سستی یا ترس یا کوتاهی در جنگِ روز بصره از من سراغ داری؟... ای فرزند قیس، قسم به آنکه دانه را شکافت و مردم را آفرید، روزی که با ابوبکر بیعت شد، و تو مرا به خاطر بیعت کردن با او سرزنش میکنی، اگر چهل نفر مییافتم که همة آنان مانند آن چهار نفری که یافتم بصیرت داشتند، دست نگه نمیداشتم و با آنان میجنگیدم. ولی نفر پنجمی نیافتم، لذا دست نگهداشتم... . ای پسر قیس، بخدا سوگند اگر آن چهل نفری که با من بیعت کردند، به من وفادار بودند و صبح هنگام بر در خانة من با سرهای تراشیده حاضر میشدند، قبل از آنکه بیعت با یک بندة آزاد شده بر گردن من بارشود، علیه او قیام میکردم و او را نزد خداوند، به محاکمه میکشیدم. و اگر قبل از بیعت با عثمان یاورانی مییافتم، با آنان میجنگیدم و ایشان را نزد خداوند به محاکمه میکشیدم...». پینوشت: 1ـ "علل الشرائع"، ص150؛ "ارشاد شیخ مفید"، ج1، ص287؛ "نهج البلاغة"، خطبه3، معروف به شِقشِقیّة . 2ـ "الامامة و السّیاسة"، و "نهج البلاغة": "فضننت بهم عن..."، ذکر شده، که صحیحتر به نظر میرسد. یعنی بر کشته شدن آنان بخل ورزیدم و ایشان را حفظ کردم. 3ـ "کشف المحجّة لثمرة المهجّة"، ص180؛ "نهج البلاغة"، خطبة 26: "فنظرتُ فإذا لیس لی معین إلاّ أهل بیتی فضننت بهم عن الموت وأغضیت علی القذی و شربت علی الشّجی و صبرت علی أخذ الکظم و علی أمرّ من طعم العلقم"؛ "الغارات"، ج1، ص310؛ "المسترشد"، ص417. 4ـ "احتجاج" ج1، ص280 : و عن اسحاقبن موسی عن أبیه موسیبن جعفر عن أبیه جعفربن محمّد عن آبائهعلیهمالسلام قال: ... . 5ـ "کتاب سلیم بن قیس الهلالی"، ص214؛ "المسترشد"، ص370. قسمت ششم : سقیفه، تبلور وحدت یا تفرقه 6- ادامه علی علیه السلام در حکومت بانیان بلوای سقیفه نکات قابل توجّه: الف : در این فرمایش نیز، امام علیهالسلام تأکیدش بر این است که به دلیل نداشتن یاور، از جنگ با زمامداران و لشکرشان خودداری نموده است. و در تمام روایت، مانند سایر روایات، ندای عدم مشروعیّت حکومت و نظام هر سه غاصب، از نای مبارک امیرالمؤمنین و پیامبر خدا بلند است. و در این تصریحات، جایی برای هیچ توجیهی نیست. ب : در سفارشی که پیامبر اکرم به امیرالمؤمنین فرموده، چنین آمده است: «اگر یاور یافتی با آنان جهاد کن». در این روایت و سایر روایاتی که به این مضمون رسیده، امر پیامبر به جهاد با آن قوم، و به کار بردن واژة "وَجَدْتَ" در "اِنْ وَجَدْتَ اعْواناً". بر این نکته تصریح دارد که پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله امیرالمؤمنین علیهالسلام را موظّف به جستجو به دنبال یاور، و تلاش برای یافتن همراه، برای جنگ با زمامداران نموده است. زیرا این واژه زمانی در کلام پیامبر، کاربرد خودش را پیدا میکند که امیرالمؤمنین علیهالسلام مکلّف به جستجو شده باشد و جستجویی در بین باشد. یعنی یافتن و نیافتن، همیشه، لازمة گشتن و جستجو کردن است. بنا بر این، آن چهار شبی که امام علیهالسلام برای احقاق حقّ خویش و جنگیدن با ابوبکر، به دنبال یاور میگشته، امری از سوی پیامبر بوده که او را ملزم به یافتن یاور برای جنگیدن کرده است. تا حجّت بر امّتش تمام شود. ج : پیامبر در این روایت فرموده است: « اگر یاور نیافتی، دست نگه دار و خونت را حفظ کن تا زمانی که برای اقامة دین و کتاب خدا و سنّت من یاورانی را بیابی». این فرمایش پیامبر بر این نکته تصریح دارد که در زمان حکومت هیچیک از آن سه زمامدار، نه از دین خدا خبری بوده و نه از کتاب خدا و نه از سنّت پیامبر. زیرا پیامبر اقامة دین و کتاب خدا و سنّت خودش را به زمانی موکول میکند که علی علیهالسلام یاوری داشته باشد و اقدام به جنگ و براندازی حکومت غاصبان نماید، و سپس کتاب خدا و سنّت پیامبر را اقامه کند. د : تعبیر و تفسیر امام علیهالسلام از تفرقة بین امّت در این خبر بسیار مهم و قابل توجّه است. امام علیهالسلام مقصود پیامبر از خواندن آیة فوق را اینگونه بیان میفرماید: «مقصود پیامبر صلیالله علیه و آله این بود که موسی علیهالسلام وقتی هارون را جانشین خود در میان بنیاسرائیل قرار داد به او دستور داد که اگر گمراه شدند و او یارانی پیدا کرد با آنها جهاد نماید، و اگر یارانی پیدا نکرد از جنگ خودداری کرده و خون خود را حفظ کند و بین آنها تفرقه نیندازد». شاید خیلی از صاحبنظران، از این روایت اینگونه برداشت کنند که تفرقه متفرع بر جنگ است. زیرا به نظر اوّلیّه چنین مینماید که پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله به وصیّ خود امیرالمؤمنین علیهالسلام سفارش کرد که: "اگر یاور نداشتی نجنگ که تفرقه ایجاد میکنی". و بر اساس همین تصوّر، نجنگیدن امیرالمؤمنین را به منزلة توافق آن حضرت با غاصبان پنداشته، و توافق موهوم را به خاطر حفظ وحدت مسلمین انگاشتهاند. در حالیکه از روایت، چنین برداشت نمیشود. زیرا در این روایت و روایات مشابه، تفرقه، متفرّع بر کشته شدن امیرالمؤمنین شده است نه متفرّع بر جنگ. یعنی با کشته شدنت تفرقه ایجاد میشود نه با جنگیدنت. و در صورت نبودن یاور، کشته شدنت قطعی است. نه تنها خودت، که اهل بیت و همان چند نفر شیعهات نیز کشته خواهند شد. و وقتی تو کشته شوی، عمود دین، و حجّت خدا در روی زمین که به یُمن وجودش زمین اهلش را فرو نمیبرد از میان میرود. و شرایع آسمانی تا ابد نابود، و ستونهای ایمان منهدم خواهد شد. و حبل الله المتین، و ریسمان وحدت الهی، از بین خواهد رفت. و وقتی حبل الله از بین برود، وحدت مطلوب خدا از میان برداشته خواهد شد و تفرقه جای وحدت را تا ابد خواهد گرفت. به همین دلیل است که پیامبر فرمود اگر یاور داشتی، بجنگ. و اگر نداشتی خونت را حفظ کن. امیرالمؤمنین هم بارها فرمود: اگر چهل نفر یاور داشتم میجنگیدم. وقتی پیامبر میفرماید: اگر یاور داشتی بجنگ و امیر هم میفرماید اگر یاور داشتم میجنگیدم، معنایش این است که آن وحدتی که از بیعت مردم با ابوبکر انجام شده، عین تفرقه و جدا شدن و گریختن از حبل الله بوده و پیوستن به حبل الشیّطان یعنی ارتداد و کفر است. و مبارزه با چنین وحدتی که بر ارتداد خلق ایجاد شده، توسّط امیرالمؤمنین علیهالسلام به امر پیامبر اکرم صلیالله علیه و آلهتنها در صورت داشتن یاور، ممکن و واجب و لازم است. هـ : به این فرمایش امام علیهالسلام توجه کنید: «مرا چگونه دیدی هنگامی که عثمان کشته شد و من یارانی یافتم؟ آیا سستی یا ترس یا کوتاهی در جنگ روز بصره از من سراغ داری؟...». امام علیهالسلام در این فرمایش، کسانی چون طلحه و زبیر و همراهان و همتایانشان، که در زمان حکومت امیرالمؤمنین علیهالسلام بیوفایی کرده و بیعت را شکسته و علیه آن حضرت در جنگ جمل و صفین ونهروان جنگیدند، با بیعت شکنان غدیر مقایسه میکند. در جنگ جمل و صفّین و نهروان، که امام دارای یار و یاور بود، برای جنگیدن با آن افراد و همتایانشان، کوتاهی نکرد و بدون هیچ ملاحظهای از جمله وحدت، پوزة دشمنان و منافقان که در لباس اسلام ظاهر شده بودند را به خاک مالید. امّا در زمان بیعت ابوبکر و عمر و عثمان، که امام جز چهار نفر یار و همراه نداشت، و حتّی نفر پنجمی هم نیافت، نجنگید. و به فرمایش خود آن حضرت، اگر تنها چهل نفر یار وفادار میداشت، میجنگید. روایت پنجم که ملاحظه خواهید کرد، از لحاظ مفهوم، و آشکار ساختن دلایل عملکرد امام علیهالسلام ، در کمال صراحت و روشنی است. بطوری که نیازمند هیچگونه تفسیر و توضیحی نبوده، و در حقیقت، فصل الخطاب کلام در این باره میباشد. همچنین مفاهیم این روایت، توضیحی برای عبارات کلّی و مجملی است که در برخی اخبار دیگر دیده میشود. بنا بر این، با دقّت در این روایت آنچه گفتیم، بدون هیچ شکّ و شبههای آشکار خواهد شد: 5 ـ نامة امیرالمؤمنین علیهالسلام به معاویه: «... فکتَبَ إلیه أمیرُالمؤمنین علیهالسلام : بسم الله الرّحمن الرّحیم، أمّا بعد،... و قال رسولُالله صلیالله علیه و آله : یا أخی، إنّک لستَ کَمِثْلی، إِنّ اللهَ أمَرَنی أنْ أَصدِعَ بالحقِّ، و أَخبَرَنی أنّه یَعْصِمُنی منَ النّاسِ، و أمَرَنی أنْ أُجاهِدَ و لَوْ بِنَفْسی، فقال: "جاهِدْ1 فی سبیلِ اللهِ لاتُکلَّف إلاّ نفْسَک". و قال: "حرّضِ الْمؤمنینَ عَلَی القِتالِ". فَکُنتُ أنَا وأنتَ المجاهدَیْنِ. وقد مکثتُ بمکةَ ما مکثتُ، لمْاُومَرْ بقِتالٍ. ثمّ أمَرَنیَ اللهُ بِالْقتالِ لأنّهُ لایُعرِّفُ الدّینَ إلاّ بی، و لاَالشّرائعَ و لاَالسُّننَ و الأحکامَ و الحدودَ و الحلالَ و الحرامَ. و إنّ النّاسَ یَدَعُون بعدی ما أمَرَهُمُ اللهُ بِهِ و ما أَمَرْتُهُمْ فیکَ مِنْ وِلایَتِکَ و ما أَظْهَرْتُ مِنْ حُجَّتِک، متعمِّدینَ غیْرَ جاهلین، ولااشْتُبِهَ عَلَیْهم فیه، ولاسیّما لماّ أَتَوْک قبلَ مخالفة ما أنزل اللهُ فیکَ2. فإنْ وجدْتَ أعواناً عَلَیْهم فَجاهِدْهُمْ، وَ إِنْ لم تجِدْ أعواناً فاکْفُفْ یَدَکَ وَاحقِنْ دَمَکَ. فَإِنَکَ إِنْ نابَذْتَهُمْ قَتَلُوکَ. و إِنْ تَبَعُوکَ و أَطاعُوکَ فاحْمِلْهم عَلَی الحقِّ، و إلاّ فَدَعْ. و إِنِ اسْتجابُوا لَکَ و نابَذُوکَ فَنابِذْهُمْ و جاهِدْهُمْ، و إِنْ لمتجِدْ أعواناً فَکُفَّ یَدَکَ و احْقِنْ دَمَکَ. وَاعْلم أنّک إنْ دعَوْتَهُمْ لمْیَستَجیبُوا لَکَ. فلاتَدَعَنَّ أنْ تَجْعَلَ الحجّةَ علیهم. إنّکَ یا أخی لسْتَ مِثْلی، إنّی قدْ أقَمْتُ حُجّتُکُ وأظْهَرتُ لهُمْ ما أنْزَلَ اللهُ فیکَ. و إنّه لمیُعلَمْ أنّی رسولالله و أنّ حقّی و طاعتی واجبانِ حتّى أظهرتُ لَکَ. فإنّی کُنْتُ قَدْ أظْهَرْتُ حُجّتَکَ وقُمتُ بأَمرِکَ. فَإِنْ سَکَتَّ عَنْهم لمْتأثَم. و إنْ حَکَمْتَ و دَعَوْتَ لمتأثَم. غَیْرَ أنّی أُحِبُّ أَنْ تَدْعُوهُمْ و إِنْ لمْیَسْتَجیبُوا لَکَ و لمْیَقْبلُوا مِنْکَ. و یَتَظاهَرُ عَلَیْکَ ظلمَةُ قریشٍ. فإنّی أخافُ عَلَیْک إنْ ناهَضْتَ الْقَوْمَ و نابَذْتَهُم و جاهَدْتَهم مِنْ غیْرِ أنْیَکونَ مَعَکَ فِئَةٌ أَعْوانٌ تَقْوىٰ بِهِم، أَنْ یَقْتُلوکَ، فَیُطفأُ نورُ اللهِ و لایُعبَدُاللهُ فی الأرض. والتّقیّةُ مِنْ دینِ الله و لادینَ لِمَنْ لاتقیّةَ له... وَ أنْتَ مِنّی بمنزلةِ هارونَ مِنْ موسى. وَلَکَ بهارونَ أسوةٌ حسنةٌ، إِذِ استَضْعَفَهُ أهلُهُ و تَظاهَرُوا عَلَیْهِ وکادُوا أنْ یَقْتُلُوهُ. فاصْبِرْ لِظُلمِ قرَیْشٍ إیّاکَ، وتظاهُرِهِم عَلَیْکَ، فَإِنّها ضَغائِنُ فی صدورِ قومٍ، أحقادِ بدرٍ وتُراثِ أُحُدٍ. و إِنّ موسی أَمَرَ هارونَ حینَ اسْتخْلَفَهُ فی قَومِهِ، إِنْ ضَلّوا فَوَجَدَ أَعْواناً أَنْ یجاهِدَهُمْ بِهِم، و إنْ لمیجِدْ أعواناً أنْ یَکُفَّ یَدَهُ ویحقِنَ دَمَهُ ولایفَرّقَ بَیْنَهُم. فافعَلْ أَنْتَ کذلک. إنْ وجدتَ علیهم أعواناً فجاهِدْهُم، و إن لمتجدْ أعواناً فاکْفُفُ یَدَکَ واحقِنْ دمَکَ. فإنّکَ إنْ نابذْتَهُمْ قَتَلُوک. و إنْ تَبعوکَ و أطاعوکَ فَاحْمِلْهُم عَلَی الحقّ واعْلمْ أنَّکَ إن لمْتکُفّ یَدَکَ وتحقِنْ دَمَکَ إذا لمتجدْ أعواناً، أتخوّفُ عَلَیْکَ أنْ یَرجعَ النّاسُ إلى عبادةِ الأصْنامِ وَالجُحُودِ بأنّی رسولُالله. فاستظهِرِ الحجّةَ عَلیهِم وَادْعُهُم لِیَهْلِکَ النّاصبونَ لَکَ والباغونَ عَلَیْکَ و یَسْلِمَ الْعامّةُ و الخاصّةُ. فإذا وجَدْتَ یوماً أعواناً عَلیٰ إقامةِ الکتابِ و السّنّةِ فَقاتِلْ عَلیٰ تأویلِ الْقُرآنِ کَما قاتَلْتُ علیٰ تَنزیلِهِ، فَإنّما یَهلِکُ مِنَ الامّةِ مَن نَصَبَ نفسَهُ لَکَ أو لأحدٍ مِنْ أَوصیائِکَ بِالعَداوةِ، ...3».
«امیرالمؤمنین علی علیهالسلام در پاسخ به معاویه، این نامه را نوشت: بسمالله الرّحمن الرّحیم، امّا بعد، ... پیامبر خدا صلیالله علیه و آله به من فرمود: "ای برادرم، تو مانند من نیستی. زیرا خداوند به من دستور داد تا حقّ را آشکار کنم. و به من خبر داد که مرا از شر مردم حفظ میکند. و به من دستور داد که جهاد کنم، اگرچه تنها باشم. لذا فرمود: "در راه خدا جهاد کن و [در امر جهاد] تنها بر نفس خویش مکلَّفی". و فرمود: "مومنین را بر جنگ ترغیب کن". پس من و تو دو مجاهد بودیم. آن مدّتی که در مکّه بودم مأمور به جنگ نشدم، سپس خداوند دستور جنگ به من داد. زیرا خداوند، دین، شرایع، سنّتها، احکام، حدود، و حلال و حرام را جز بهوسیلة من معرّفی نمیکند. و پس از من، مردم آنچه را که خداوند به آن مأمورشان نموده، و آنچه را که من دربارة ولایت تو به آنان دستور دادهام، و حجّتهایی را که در بارة تو آشکار ساختهام، عمداً و از روی علم و آگاهی، رها میکنند. بیآنکه امری در این باره بر آنان مشتبه شود، مخصوصاً وقتی پیش از مخالفتشان با آیهای که خداوند در مورد تو نازل کرد، نزد تو آمدند4. پس اگر یارانی علیه آنان یافتی، با آنان جهاد کن. و اگر یاوری نیافتی، دست نگهدار و خون خود را حفظ نما. زیرا اگر بر آنان یورش کنی، تو را میکشند. و اگر [زمامداران] به دنبالت آمدند و از تو اطاعت کردند، آنان را به راه حق رهنمون باش، و گرنه، رهایشان کن5. و اگر [در طول این مدّت] مردم به ندای تو پاسخ مثبت دادند، چنانچه زمامداران هم با تو به جنگ برخاستند، بر آنان یورش کن و با ایشان جهاد نما. امّا اگر هیچ یاوری نیافتی، دست از جنگ بازدار و خون خود را حفظ کن. و [البتّه] بدان که اگر ایشان را بخوانی تو را اجابت نخواهند کرد. ولی با این حال، این کار را ترک نکن، تا حجّت را بر آنان تمام کنی. ای برادرم، تو مانند من نیستی، از این جهت که من حجّت تو را اقامه کردم، و آنچه خداوند دربارة تو نازل کرد، آشکار نمودم. و پیامبری من برای خدا، و وجوب حقّ و اطاعت من، دانسته نشد مگر امر تو را آشکار نمودم. [امّا تو] پس من حجّت تو را آشکار، و امر تو را اقامه نمودهام. بنا بر این، اگر سکوت کنی و [حقّت را یادآور نشوی] گناه نکردهای و اگر حکم کنی و به خود فرا بخوانی هم گناه نکردهای. ولی من دوست دارم که آنها را دعوت کنی. اگر چه تو را اجابت نکنند و از تو نپذیرند. و ستمکاران قریش علیه تو متّحد میشوند، اگر قیام کنی و علیه آنها اعلام جنگ نمایی و بدون آنکه گروهی کمک و همراهت باشند که بوسیلة آنان نیرومند شوی، جهاد نمایی، میترسم تو را بکشند، و در نتیجه، نور خداوند خاموش شود و خداوند در زمین عبادت نشود. تقیّه و خویشنگهداری، جزء دین خداست و هر که تقیّه ندارد، دین ندارد.... . و تو برای من مانند هارون برای موسی هستی. برای تو هارون الگوی نیکویی است. آن هنگام که قومش او را تنها گذاردند و علیه او متّحد شدند و نزدیک بود او را بکشند. پس در برابر ستم قریش و هماهنگ شدنشان علیه تو، شکیبایی پیشه کن، که اینها دشمنی گروهی است که از کینههای بَدر و خونخواهی اُحُد فراهم گشته است. موسی هنگامی که هارون را جانشین خود در قومش قرار داد، به او دستور داد که اگر گمراه شدند و یارانی پیدا کرد به وسیلة آنان با گمراهان جهاد کند و اگر کمکی نیافت دست نگهدارد و خون خود را حفظ کند و بین آنها تفرقه نیندازد. تو نیز چنین کن، اگر علیه ایشان یارانی یافتی، با آنها جهاد کن و اگر یاوری نیافتی، دست نگهدار و خون خود را حفظ نما. زیرا اگر مخالفت کنی تو را میکشند . ولی اگر به دنبالت آمدند، و از تو پیروی و اطاعت نمودند، آنان را به راه حق رهنمون باش. و بدان که در صورت نداشتن یار و یاور، اگر دست نگهنداری و خون خود را حفظ نکنی، میترسم که مردم به پرستش بتها برگردند و پیامبری مرا انکار کنند. پس حجّت و برهان را بر مردم ظاهر کن و ایشان را دعوت نما، تا آنانکه دشمنی تو را در دل دارند و آنان که علیه تو قیام میکنند هلاک شوند و عموم مردم [که دشمنی تو را در دل ندارند] و خواصّ دوستانت سلامت بمانند. پس اگر روزی یارانی برای برپا داشتن کتاب و سنّت یافتی، بر اساس تأویل قرآن بجنگ، همانطور که من بر اساس تنزیل آن جنگیدم. همانا از این امّت کسی هلاک میشود که مقابل تو یا یکی از جانشینانت برای خود مقامی ادعا کند و عَلَم دشمنی برافرازد و عداوت نشان دهد و...». نکات قابل توجه: الف: با توجّه به تصریحاتی که در این روایت است، آنچه بر اساس روایات پیشین گفتیم، محرز و مسجّل میشود. و آن اینکه: نجنگیدن امیرالمؤمنین صرفاً به خاطر حفظ جان مقدّس آن حضرت، و به سفارش پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله بوده و بویی از اتّحاد و همراهی و همکاری با آن قوم مرتد ندارد. و اگر هم امام علیهالسلام ، در مدّت زمامداری غاصبان، مردم و زمامداران را به راه حق رهنمون میشد، صرفاً به جهت امر و سفارش پیامبر صلیالله علیه و آله بود که به آن حضرت فرمود: «اگر به دنبال تو آمدند و از تو اطاعت کردند، آنان را بر سبیل حق رهنمون باش، وگرنه رهایشان کن». ب : پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله در این فرمایش، بر این نکته تصریح دارد که اگر امیرالمؤمنین علیهالسلام با نداشتن یاور، اقدام به جهاد کند، شهادتش قطعی است، و نور خدا خاموش، و خداوند بر سطح زمین هرگز عبادت نخواهد شد. و در چنین شرایطی، به خاطر حفظ جان آن حضرت، خدا به او اذن جهاد نداده است. برخلاف پیامبر، که مأمور است تا امر خداوند را آشکار و اعلام کند، اگرچه به تنهایی با دشمن بجنگد. زیرا خداوند، برای حفظ او از دست مردم، تضمین داده است. در نتیجه امیرالمؤمنین هیچ جوازی برای مقابله و جنگ با دشمن در صورت تنهایی ندارد. زیرا تضمین الهی برای زنده ماندنش در این صورت، وجود ندارد. و ارادة خداوند بر آن تعلّق گرفته است، که امیرالمؤمنین را اینگونه محافظت کند. لذا پیامبر به امیرالمؤمنین میفرماید: «تو مانند من نیستی...». ج : اگرچه ارتداد مردم، پس از رحلت پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله به روایات، و ادلّة مختلف، محرز و ثابت است، امّا در این فرمایش، با تصریح پیامبر، آشکارتر نیز میشود. زیرا پیامبر صلیالله علیه و آله ضمن اعلام اتمام حجّت خود نسبت به آن قوم، میفرماید: «مردم از روی علم و عمد و بدون اینکه اشتباهی در بین باشد، فرمان خدا و فرمان من در بارة ولایت تو، و تمام حجّتهایی که من در بارة تو اظهار کردم را، رها خواهند کرد». این تصریح، مخصوصاً وقتی که با دستور جنگ و جهاد به امام علیهالسلام در صورت داشتن یاور، توأم باشد، جایی برای شک در ارتداد بیعتکنندگان با ابوبکر، باقی نمیگذارد. د : مفهوم تفرقه که در روایات دیگری نیز وارد شده، در این روایت کاملاً روشن و واضح است. در این روایت، تفرقه را به معنی جدایی از امام حقّ در اثر فقدان و قتل امام، و بازگشت مردم به جاهلیّت و بتپرستی و انکار پیامبر میداند. نه چیز دیگر. و اگر تفرقه به معنی تشتت بین انسانها باشد، باید بگوییم هم پیامبر صلیالله علیه و آله و هم علی علیهالسلام عامل تفرقه بودهاند! زیرا پیامبر، به عماربن یاسر چنین فرمود: «تقتُلُک الفئةُ الباغیةُ، و أنتَ معَ الحقِّ و الحقُّ معَکَ. یا عمّار، إذا رأَیْتَ علیّاً سلَکَ وادیاً، و سلکَ النّاسُ وادیاً غیرَهُ، فاسْلُکْ مَعَ علیٍّ علیهالسلام و دَعِ النّاسَ. اِنَّه لنْیُدْلیَکَ فی ردیً ولنْیخرجَکَ مِنَ الهُدی...6». ابوایوب انصاری میگوید: از پیامبر خدا صلیالله علیه و آله شنیدم که به عمّار بن یاسر میفرمود: «تو را گروه ستمپیشه و تجاوزگر میکشند، در حالیکه تو با حقّی و حق با توست. ای عمّار، اگر دیدی علی علیهالسلام به سویی میرود و همگی مردم به سوی دیگر میروند، پس تو با علی علیهالسلام باش و مردم را رها کن، زیرا علی تو را به هلاکت نمیاندازد، و از هدایت خارج نمیسازد...». و به علی علیهالسلام چنین سفارش کرد: «اگر یاور یافتی با آنان بجنگ». وعلی هم برای یافتن یاور اقدام کرد تا بجنگد ولی کسی نیافت، و فرمود اگر یاور داشتم میجنگیدم. و در زمان حکومتش نیز در جنگ جمل و صفین و نهروان، با همانهایی جنگید، که در زمان ابوبکر و عمر و عثمان از جنگ با آنها خودداری کرده بود. آیا سفارش پیامبر صلیالله علیه و آله به علی علیهالسلام و عمار، و کردار علی علیهالسلام و عمّار، تفرقهانگیز بود یا عین وحدت؟ آیا امر نمودن به عمّار برای رفتن به سمت علی، سفارش به وحدت است یا تفرقه؟ و اگر خودداری علی علیهالسلام از جنگ در زمان این سه زمامدار، به خاطر حفظ وحدت مسلمین و جلوگیری از تشتّت آنان بود، در جریان جنگ جمل و صفّین و نهروان نیز باید کوتاه میآمد و حکومت را واگذار میکرد و از جنگ با آنان خودداری مینمود، تا بین امّت، تفرقه نیفتد. پس چرا جنگید؟ آیا با جنگیدنش، تفرقه ایجاد کرد؟ به دلیل حبل المتین بودن امیر مؤمنان است که در این روایت نیز مانند سایر روایات، تفرقة امّت، و بازگشت به جاهلیّت و بتپرستی، و انکار پیامبری حضرت ختمیمرتبت صلیالله علیه و آله، متفرّع بر کشته شدن امام است، نه متفرّع بر جنگیدن امام. و جز نبودن یار و همراه، نه تنها هیچ مانع دیگری برای جنگیدن آن حضرت وجود نداشته بلکه پیامبر اکرم، دستور جهاد و جنگ را نیز به آن حضرت فرمودهاند، و سخنی از اسلامیّت زمامداران، و اتّحاد امام با آنان در بین نیست. با توجّه به آنچه گفته شد، و روایاتی که از نظر شما گذشت، مسائل زیر روشن شد: * نسبت امام در دین خدا چه نسبتیاست؟ * وحدت مطلوب خدا چیست؟ * با توجّه به روایاتی که گذشت، تفرقهای که در کلام امام علیهالسلام مورد نظر است، به چه معناست؟ * آیا سقیفه تبلور وحدت بود یا تفرقه؟ * آیا بیعت امام علیهالسلام با ابوبکر، اختیاری بود یا اجباری؟ * سکوت امام علیهالسلام در مقابل زمامداران تفرقهافکن و بانیان سقیفه، آیا به خاطر حفظ وحدت میان او و ابوبکر و یارانش بود یا حفظ جان خویش، که در صورت شهید شدن، اثری از دین و خدا و پیامبر و عبادت بر روی زمین باقی نمیماند و مردم به بتپرستی روی آورده، و به گروههای مختلف، متفرّق میشدند؟ در این قسمت از بحث، به بررسی چند روایت میپردازیم، که دستاویز برخی سادهاندیشان و یا مغرضان قرار گرفته و بیآنکه با سایر روایات ملاحظه شود، از آنها برای اثبات نظریّة وحدت امیرالمؤمنین علیهالسلام با مرتدّان، استفاده شده و با استناد به آنها، بیعت امیرالمؤمنین علیهالسلام را برای جلوگیری از تفرقة فعلی امّت به معنای مصطلح روز پنداشتهاند. پینوشت: 1ـ در آیه به جای "جاهِد" کلمة "فقاتِل" است. 2ـ در بحار، ج33، ص153: «غیر جاهلین، مخالفةً لما انزل الله فیک» وارد شده است. 3ـ "کتاب سلیم بن قیس"، ص301 تا305. این خبر گرچه با این تفصیل و لفظ در کتب روائی دیگر نیامده است، امّا اخبار مؤیّد اجزای آن، هم در روایات قبل ملاحظه شد و هم بصورت مجزّا، مفاهیم آن در احادیث شیعیان و پیروان سقیفه وارد شده است. مثلاً قسمت زیادی از ابتدای این خبر و علّت نوشتن نامه به معاویه در "غیبت نعمانی" ص68 با سند دیگری از سلیم نقل شده است. یا در "خصال شیخ صدوق"، ص462 علت سکوت حضرت را اینگونه مییابیم : " أنی ذکرت قول رسول اللهصلیالله علیه و آله : یا علی إنّ القوم نقضوا أمرک واستبدوا بها دونک ، وعصونی فیک، فعلیک بالصّبر حتّی ینزل الامر، ألا وإنهم سیغدرون بک لا محالة فلاتجعل لهم سبیلاً إلى إذلالک وسفک دمک ، فإنّ الامّة ستغدر بک بعدی. کذلک أخبرنی جبرئیل علیهالسلام عن ربّى تبارک وتعالى " که همان مفهوم خبر ما میباشد. خبر "إن الأمّة ستغدر بک" را در شرح ابن ابیالحدید، ج4 ص107، و کنز العمّال، ج15، ص156 و بحار، ج28، ص45 تا 65 از أمالی شیخ و عیون و إرشاد شیخ مفید میتوانید بیابید. یا خبر " اتق الضّغائن الّتی لک فی صدور من لا یظهرها إلا بعد موتی، را، در بحار، ج28، ص45 از أمالی شیخ، و در ج44 ، ص75 از احتجاج، و در ج36 ، ص218 از أمالی ملاحظه کنید. و خبر "إذا متُّ ظهرت لک ضغائنٌ فی صدور قوم، یتمالؤن علیک ویمنعونک حقّک" را در بحار، ج28، ص50 از عیون، و در ج37، ص192 از الطّرائف، و درج22، ص536 از کفایه، و در ج26، ص350 از کتاب "المحتضر تألیف حسنبن سلیمان" و در کفایة الأثر، ص102 و 124 میتوانید بیابید. و خبر " یا علی إنک ستبتلی بعدی فلا تقاتلنّ " را در ینابیع المودّه، ص182 . و خبر "قال لى رسولاللهصلیالله علیه و آله : إن اجتمعوا علیک فاصنع ما أمرتک، وإلاّ فالصق کلکلک بالارض، فلمّا تفرّقوا عنّى جررت علی المکروه ذیلی، وأغضیت علی القذی جفنى، والصقت بالارض کلکلی" را در "شرح نهج البلاغة"، "ابن أبیالحدید"، ج20، ص326 بیابید. اینها غیر از قطعات دیگری از ادامة خبر دربارة وقایع ظهور و امثال آن میباشد که در اخبار دیگر شبیه یا عین الفاظ آن آمده است و نشان از صحّت انتساب آن به امام علیهالسلام دارد. 4ـ ظاهراً اشاره به آیة «انّما ولیّکم الله...»، و یا آیة «یا ایّهاالرّسول بلّغ ما انزل الیک...» است. یعنی مخصوصا به خاطر آمدنشان نزد تو، و بیعتشان با تو، و تبریکشان به تو در روز غدیر، که هنوز با آیة ولایت و آیة تبلیغ، مخالفت نکرده بودند، جایی برای اشتباه باقی نمیماند. 5ـ در برخی نسخ آمده: «و الاّ فادع النّاس، فان استجابوا لک و وازروک فنابذهم و جاهدهم». یعنی اگر زمامداران در طول مدّت زمامداری از تو تبعیّت و اطاعت نکردند، [مجدّدا] مردم را به یاری بخوان. اگر پاسخت دادند و تو را یاری نمودند، بر زمامداران یورش کرده و با آنان جهاد کن. ولی اگر مردم پاسخ مثبت ندادند، رهایشان کن. 6ـ "مناقب خوارزمی"، ص105 : وأخبرنا شهردار هذا اجازةً، أخبرنا أبوالفتح عبدوسبن عبداللهبن عبدوس الهمدانی کتابةً، حدّثنا الشّیخ أبومنصور محمّدبن عیسىبن عبد العزیز، حدّثنا الحافظ أبوالحسن علیّ بن مهدی الدّارقطنی، حدّثنا أحمدبن محمّدبن أبیبکر، حدّثنا أحمدبن عبداللهبن یزید السّمان، حدّثنا محمّدبن معلّیبن عبدالرّحمان، حدثنا شریک، عن سلیمان، عن الاعمش، عن إبراهیم، عن علقمة والاسود قالا: سمعنا أباأیوب الانصاری یقول:... ." پس از بلوای سقیفه، حکومت ابوبکر مستقر شد. حکومتی که وحدت الهی مسلمانان را در هم شکست و به وحدت بر ارتداد، و تفرقه از راه حقّ، مبدّل ساخت. حکومتی که در آن، علویان مورد ظلم و بیاعتنایی قرار میگرفتند، و امیرالمؤمنین علی علیهالسلام چشم را بر خار فرو میبست و آب دهان را بر استخوان گلوگیر فرو میبرد. زیرا او مأمور به صبر بود. و دوستان و شیعیانش که سالها مورد عنایت پیامبر اکرم علیهالسلام و در جنگ و صلح، در خدمت آن حضرت بودند، صرفاً به خاطر استوار ماندن بر دوستی و بیعت خود با امیر مؤمنان، و سرسپردن به فرمان پیامبر عظیم الشّأن اسلام، باید تبعید و رانده میشدند. حکومتی که اگر علویان، از دادن زکات به او خودداری میکردند، به عنوان مرتد باید تحت عنوان جنگهای ردّه و نبرد با مرتدّان، کشته میشدند. حکومتی که بر سر زکات و یا حتی بر سر یک شتر زکات، خونهای زیادی از مسلمانان و مخصوصاً علویان را بر زمین ریخت! و خدمتگزاران و دروغپردازانش، این کشتارها را تحت عنوان نبرد با مرتدّان ثبت نمودند. همانگونه که عمر، امیرالمؤمنین علی علیهالسلام را محارب خواند و به جرم محاربه، میخواست در مسجد پیامبر او را به قتل برساند! حکومتی که با قدرت شمشیر، دست به دست گشت تا به عثمان رسید. پس از عثمان، زمانی به دست امیرالمؤمنین علی علیهالسلام سپرده شد، که بدعتها، سراسر دین را فرا گرفته بود، و دین خدا، به پوستینی وارونه تبدیل شده بود، و از اسلام جز اسمی و از قرآن جز رسم و قرائتی باقی نمانده بود. و جان مردم به لب رسیده بود. و این تنها بخشی از کیفر آن مردم بود، که بیعت خدایی خود را با علی شکستند. و امروز، سادهدلان و خوشبینان و سطحینگران، از یک سو، و خوشرقصان و پلشتان و جُعَلهای اطراف جُعَل از سوی دیگر، آن بیعتی که وصفش گذشت را، نشانة صحّه گذاردن بر حکومت ابوبکر، و پذیرفتن خلافت او، توسّط امیر مؤمنان علی علیهالسلام معرّفی کرده، و بیست و پنج سال سکوت آن حضرت که به خار در چشم و استخوان در گلو از آن یاد میکند را به عنوان همکاریهای بیشائبة آن حضرت با حاکمان، برای حفظ وحدت امّت اسلام وانمود میکنند! امّا از خودداری آن حضرت از بیعت، و چهار شب به همراه زن و فرزندش به در خانة تکتک مهاجر و انصار رفتن وآنان را برای جنگ با حکومت ابوبکر، به یاری طلبیدن و اتمام حجّت با آنان، و هجوم کافران به خانة علی و آتش زدن خانة وحی، و شکستن پهلوی دختر پیامبر، و قلم نمودن بازوی او، و شهید کردن محسنش، و ریسمان به گردن علی انداختن و او را کشانکشان به مسجد بردن، و با تهدید به قتل و در زیر شمشیر آخته و مملوّ از کینه از او بیعت گرفتن، و احتجاجات و اعتراضات امیرالمؤمنین با آن قوم مرتدّ، و... سخنی به میان نمیآورند! لابد وقتی چنین بیعتی را مظهر وحدت میشمارند، این ظلمها و وحشیگریها را نیز شوخیهای برادرانه تلقّی میکنند! چگونه میتوان نظریّة سخیف "وحدتآفرینی بیعت و سکوت امام علیهالسلام" را با فریادها و احتجاجها و اتمام حجّتها و مقابلههای او، و با هجوم به خانة او و آنچه گفته شد و گفته نشد، جمع کرد؟! و چگونه میتوان تصوّر نمود که امیرالمؤمنین علی علیهالسلام که دارای عصمت مطلق و ولایت الهیّه بوده، و خلیفة خدا بر روی زمین و جانشین برحقّ پیامبر او، و امین پروردگار وحافظ دین اوست، بر کفر کافران و ارتداد مرتدّان، با آنان متّحد شد؟! و چگونه میتوان تصوّر کرد که امیرالمؤمنین، بر بدعتها و خیانتها و نقض بیعت غدیر و فراموشی رسالت و همة تلاشها و زحمات پیامبر، به همراه مردم با حاکمان زورگیر، بیعت نمود، و عمل آنان را امضا فرمود و با آنان همکاری کرد؟! حاشا و کلاّ. برای اینکه عمق سستی و سخافت نظریّة وحدت امیرالمؤمنین علیهالسلام با زمامداران، بیشتر روشن شود، به چند روایت توجّه فرمایید: 1 ـ عن ابن عباس قال: ذکرت الخلافة عند أمیرالمؤمنین علیّ بن ابیطالب علیهالسلام فقال: «أمٰا وَاللهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهاابن ابیقُحافَة أخو تَیْم. وَ إِنَّهُ لَیَعْلَمُ أَنَّ محَلِّی مِنهَا محَلُّ القُطْبِ مِنَ الرَّحىٰ، یَنْحَدِرُ عَنّی السَّیْلُ وَلاَ یَرْقَىٰ إِلَىَّ الطَّیْرُ. فَسَدَلْتُ دُونَها ثَوْباً، وَطَوَیْتُ عَنْها کَشْحاً، وَطَفِقْتُ أَرْتَأِی بَیْنَ أَنْ أصُولَ بِیَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلیٰ طَخْیَةٍ عَمْیٰاءَ یَشیبُ فِیهَا الصَّغِیرُ، وَ یَهْرَمُ فِیهَا الکَبِیرُ، وَ یَکْدَحُ فیهٰا مُؤْمِنٌ، حَتى یَلقیٰ رَبَّه. فَرَأیْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلىٰ هٰاتٰا أَحْجىٰ. فَصَبَرْتُ وَفی الْعَیْنِ قَذیً، وَ فِی الْحَلْقِ شَجیً، أَرَی تُراثِی نَهْباً1». ابن عباس گفت: نزد امیرالمؤمنین علی علیهالسلام از خلافت یاد شد. آن حضرت فرمود: «آگاه باشید بهخدا سوگند، فرزند ابیقحافه از قبیلة تَیم، پیراهن خلافت را پوشید، در حالی که میدانست که جایگاه من نسبت به آن، چون جایگاه محور به سنگ آسیاب است. سیل از من فرو ریزد، و پرنده به بلندای من نرسد. تن از جامة خلافت سبک کردم و پهلو از جایگاهش تهی نمودم. میاندیشیدم که آیا با دستی شکسته بپا خیزم یا بر فضایی تاریک و کور صبر کنم، که کودکان در آن پیر میگردند و سالخوردگان، فرسوده و فرتوت میشوند، و مؤمن در آن مشقّت میبیند و سختی میکشد تا به ملاقات پروردگارش نائل شود. دیدم که صبر بر آن، سزاوارتر است. پس در حالی که خار در چشم و استخوان در گلو داشتم بردباری پیشه کردم و میدیدم که میراثم را به غارت میبرند». نکات قابل توجّه: الف : امام علیهالسلام بر این نکته تصریح میکند، و بر آن سوگند یاد میکند، که دست درازی ابوبکر به خلافت، در حالی بود که به برتری و اولویّت من برای خلافت، علم و آگاهی کامل داشت. و بدیهی است که آگاهی ابوبکر نسبت به اولویّت علی علیهالسلام به خلافت، علاوه بر مقایسة شخصیّت خود با آن حضرت، از زمان حیات پیامبر و تصریحات پیامبر و بیعت همة مردم از جمله ابوبکر و عمر و عثمان با علی علیهالسلام در موقعیّتهای مختلف و مخصوصاً در روز غدیر، برای او حاصل شده بود. اگر ابوبکر چنین علم و یقینی نداشت، امیرالمؤمنین نسبت به آگاهی او چیزی نمیفرمود و سوگند یاد نمیکرد. با وجود چنین علم و یقینی در وجود ابوبکر، بدیهی است که مخالفتش با امیرالمؤمنین علیهالسلام، مخالفت صریح با خدا و پیامبر اوست. و این مخالفت، نمایانگر نفاق باطنی، و ایمان ظاهری و سطحی او نسبت به خدا و پیامبر است. ب : امیرالمؤمنین علیهالسلام دوران کناره گیری خود از خلافت، و زمامداری ابوبکر و حاکمان پس از او را، به «دوران تاریکی کور» تعبیر میکند، که کودکرا پیر کرده و سالخوردهرا از پای میاندازد، و مؤمن در آن روزگار بسیار سختی میبیند. آیا میتوان دورانی که امیرالمؤمنین علی علیهالسلام آن را اینچنین توصیف میکند، به دوران حکومت اسلام، و آن حکومت را حکومت اسلامی نامید؟! چرا آن دوران، تاریک و کور است؟! چرا آن دوران، کودکان را پیر میکند؟! و چرا سالخوردگان را فرسوده کرده و از پای درمیآورد؟! آیا چنین دورانی، بویی از حاکمیّت سنّت پیامبر بر مردم دارد؟! ج : امام علیهالسلام نداشتن یاور را به قطع بودن دست خویش تعبیر میکند. و اندیشهاش را اینگونه به تصویر میکشد که: از یک سو برای مقابله با غاصبان، یاوری ندارد و دستش بریده است، و از سوی دیگر صبر و خاموشی و سکوتش، سکوت بر تاریکی کور است. او میداند که اگر به تنهایی به جنگ برخیزد، خود و خانواده و فرزندانش، همگی کشته خواهند شد. و اثری از عترت پیامبر بر زمین باقی نخواهد ماند. پیامبر نیز خطرات جنگ در صورت نداشتن یاور را به او گوشزد کرده، و او را در فقدان یار و یاور، به سکوت، مأمور ساخته بود. پس نجنگیدنش با آن گروه، به دلیل نداشتن یاور است و بس. نه به خاطر رعایت اتّحاد امّتی از خدا برگشته، بر سر ارتداد و بیعتی نامشروع و بهوجود آوردن تاریکی کور. زیرا اگر میجنگید، منافقانی که برای گرفتن بیعتی ظالمانه، از سوزاندن خانة وحی، و آن تهاجم وحشیانه به فرزندان پیامبر، پروایی نداشتند، آیا در صورت قیام مسلّحانة امیرالمؤمنین، از ریختن خون خاندان پیامبر، باکی داشتند؟ و شمشیر بدستانی که اطراف آن حضرت را محاصره کرده، و رئیسشان عمر با شمشیر برهنه بالای سر ولیّ خدا ایستاده و در کمال بیحیایی، او را محارب میخواند، و به همین جرم، او را تهدید به قتل میکند، آیا از کشتن علی و خانوادة او، پروایی داشتند؟ اینجاست که علی علیهالسلام به مقتضای عصمتش میفرماید: صبر بر تاریکی کور را سزاوارتر از جنگ در بییاوری دیدم. د : آنچه که در کلام برخی نویسندگان ناآگاه و یا مغرض، به نام همراهی و همکاری امام با حکومت ابوبکر و عمر و عثمان، به خاطر حفظ وحدت مسلمین نام گرفته است، در فرمایش امام، به تحمّل از سر ناچاری و بییاوری، و به "خار در چشم و استخوان در گلو" تعبیر شده است. و معنایش این است که اگر امام یاور داشت، با آنان میجنگید. همانگونه که بارها به این امر، تصریح کرده است. 2ـ کتب أمیرالمؤمنین علیهالسلام کتاباً بعد منصرفه من النّهروان، و أمر أن یُقرأ علَی النّاس، و هو طویل و فیه: «وَ قَدْ کانَ رَسُولُ اللهِ صلیالله علیه و آله عَهِدَ إلیَّ عهْداً فقالَ: یابنَ أَبیطالبٍ لکَ ولاءُ أُمَّتِی، فَإِن وَلُّوکَ فِی عَافیةٍ وَ أجمَعُوا علیکَ بِالرِّضا فَقُم بأَمْرِهِم، وَ إِنِ اخْتَلَفُوا عَلَیکَ فَدَعْهُم وَ مَا هُم فِیهِ فإنَّ اللهَ سیَجْعَلُ لکَ مخَرجاً. فَنَظرتُ فَإِذا لَیسَ لِی رافدٌ، و لا مَعِیَ مُساعِدٌ، إلاّ أَهلُ بَیتی، فَظَننتُ بِهم عَنِ الهَلاکِ2 . وَ لَو کانَ لِی بعدَ رَسُولِ اللهِ صلیالله علیه و آله عَمِّی حمزةُ و أَخی جعفرٌ، لم أُبایِع کُرهاً و لکِنَّنِی بُلِیتُ بِرَجُلَینِ حَدیثَیْ عَهدٍ بِالاسلامِ، العَبّاسِ و عَقیلٍ. فَظَنَنتُ بأهل بیتی عَنِ الهَلاکِ فأَغضَیتُ عَینِی عَلَى القَذى، و تجرَّعتُ رِیقِی عَلَى الشَّجا وصَبَرتُ عَلىٰ أَمَرَّ مِن العَلْقَم و آلَمَ لِلْقَلْبِ مِن حَزِّ الشِّفارِ3». امیرالمؤمنین علی علیهالسلام پس از بازگشت از جنگ نهروان، نامهای نوشت، و دستور داد تا آن نامه را بر مردم بخوانند. آن نامه، نامهای طولانی است. در آن نامه چنین آمده است: «پیامبر خدا صلیالله علیه و آله از من پیمانی گرفت و فرمود: ای پسر ابوطالب! ولایت امّت من، از آن تو است. پس اگر با عافیت و سلامت، تورا والی خود گرداندند و همگان بر ولایت تو راضی بودند، امر ایشان را بهدست بگیر. ولی اگر اختلاف کردند، آنها را در آنچه هستند واگذار، که همانا خداوند بزودی برای تو راهی خواهد گشود. پس [از غصب خلافت] نگاه کردم و هیچ مددکار و یاوری را جز خانوادهام نیافتم. و ایشان را نیز در معرض کشته شدن دیدم. اگر پس از پیامبر خدا صلیالله علیه و آله عمویم حمزه و برادرم جعفر برای من مانده بودند، به زور و اجبار، بیعت نمیکردم. ولی من گرفتار دو مرد تازه مسلمان: عبّاس و عقیل بودم. و خانوادهام را در معرض کشته شدن دیدم. به ناچار چشم را بر خاری که در آن بود بستم، و آب دهان را بر استخوانی گلوگیر فرو بردم، و بر امری صبر کردم که از حنظل تلختر، و دردش در قلب، از درد کارد بیشتر بود». نکتة قابل توجّه: * هیچکس، نسبت به پیمان خود، از خداوند وفادارتر نیست. او جلّ جلاله، هر پیمانی با خلایق ببندد، تحقّق میبخشد، و تخلّف در گفتارش راه ندارد. پیامبر و امام نیز که خلیفة خدا بر روی زمینند، پیمانشان پیمان خدایی است، و تخلّف در آن راه ندارد. و خواه پیمان در بین خودشان باشد، یا با شخصی دیگر پیمان ببندند، بر پیمان خویش، استوار خواهند ماند. و به هیچ قیمتی، تخلّف نخواهند کرد. بنا بر این، در این نامه، یکی از ادلّة تن دادن به بیعت اجباری در زیر شمشیر، و سکوت آن حضرت، در بییاوری، پیمان میان او و پیامبری است که جز به وحی سخن نمیگوید، و پیمانش پیمان خداست. و بدیهی است که پیمان پیامبر با آن حضرت، به جهت حفظ جان او و اهل بیتش میباشد، که اگر کشته شوند، اثری از رنگ خدا در زمین باقی نمیماند. و امامت، تا ابد منقرض میشود. و تمام زحمات انبیاء تا قیامت، بر باد میرود. بنا بر این، با ملاحظة پیمان پیامبر با آن حضرت، و با توجّه به تصریح امام علیهالسلام ، علّت اصلی نجنگیدن امیرالمؤمنین، با آن قوم مرتد، صرفا حفظ جان خود و اهل بیتش میباشد و بس. به همین دلیل است که میفرماید، اگر پس از پیامبر عمویم حمزه و برادرم جعفر برایم باقی میماندند، زیر بار بیعت اجباری نمیرفتم. و معنی این فرمایش این است که اگر آن دو بزرگوار زنده بودند، با شجاعتی که در وجود آنان بود، در مقابل غاصبان، میایستادم و هرگز تن به بیعت اجباری و زمامداری آنان نمیدادم. ولی چون تنها ماندهام، باید سکوت کنم. اگرچه سکوتم، مانند بستن چشم بر خار، و فروبردن آب دهان بر استخوان گلوگیر است. با بیان فوق از امیرالمؤمنین علیهالسلام هر نوع تفسیر دیگری برای بیعت و سکوت امام علیهالسلام ، اجتهاد در مقابل نصّ بوده، و انکار حقّی آشکار است. و آنان که امام را نسبت به حکومت منافقان و دشمنانش راضی و متّحد معرّفی کردهاند، و عمل آن حضرت را به خاطر حفظ وحدت مسلمین میدانند، جز به بیراهه نرفته و جز گزاف و خرافه نبافتهاند. زیرا در این فرمایش، نه تنها سخنی از وحدت و همکاری و همیاری به میان نیامده است، بلکه سراسر آن، خشم و غضب، نسبت به زمامداران و اعوان و انصارشان، بوده، و سرشار از تأسّف به خاطر نداشتن یاور برای جنگیدن با آنان است. 3 ـ «خطب أمیرالمؤمنین علیهالسلام خُطبةً بالکوفة. فلمّا کان فی آخر کلامِه قال: ألا و انی لأولى النّاسِ بالنّاسِ، و مازِلْتُ مظلوماً مُنذُ قُبِض رسولُ الله صلیالله علیه و آله. فقام إلیه أشعثُبنُ قیْس، فقال: یا امیرالمؤمنین لمْتَخطُبْنا خُطبةً مُنذُ قَدِمتَ الْعِراق، الاّ و قلتَ: "والله انّی لأولَى النّاسِ بالنّاسِ، فما زِلْتُ مظلوماً مُنذُ قُبِضَ رسولُ اللهِ" و لَمّا ولّیٰ تیم و عَدی، اَلاّ ضرَبْتَ بسَیْفِکَ دونَ ظلامتِکَ؟ فقال أمیرالمؤمنین علیهالسلام: یَابنَ الخمّارة، قد قُلتَ قولاً فاسمعْ منی: والله مامَنعَنی مِن ذلک اِلاّ عهدُ أخی رسولِالله صلیالله علیه و آله، أخبَرنی و قال لی : "یا اباالحسن انّ الاُمّة ستغدرُ بکَ و تَنقِضُ عَهدی، و اِنّک مِنّی بمَنزلةِ هارونَ مِن موسی". فقلت: یارسولَ الله فما تَعْهدُ الیّ إذا کان ذلک کذلک؟ فقال: اِنْ وَجَدْتَ أعواناً فبادِرْ إلَیْهم وجاهِدْهُم، و انْ لمْتجِدْ أعْواناً فکُفَّ یَدَکَ و احْقِنْ دَمَکَ حتّى تَلْحَقَ بی مظلوماً. فَلَمّا تُوُفّىَ رسولُ الله صلیالله علیه و آله اشتغَلْتُ بِدَفْنِهِ، و الْفِراغِ مِن شأنِهِ. ثمّ آلَیْتُ یمیناً انّی لاأرتدی الاّ للصّلاةِ حتّى أجمَعَ الْقرآنَ، ففعلت. ثمّ اخذتُهُ و جِئتُ بِهِ فاَعْرضتُه علیهم. قالوا: لاحاجةَ لنا بِه. ثم أخذتُ بِیَدِ فاطمة، و ابنَىَّ الحسن والحسین، ثمّ دُرتُ عَلیٰ أهلِ بدرٍ، و أهلِ السّابقة، فأنْشَدْتُهُم حقّی، و دعَوْتُهم إلىٰ نُصرتی. فماأجابنی منهُمْ الاّ أربعةُ رَهْطٍ: سلمان و عمار و المقداد و أبوذر. و ذهبَ مَنْ کُنتُ أَعتَضِدُ بِهِمْ علیٰ دینِ الله مِنْ أهلِ بیتی. و بقیتُ بینَ خفیریْنِ قریبَىِ الْعَهْدِ بجاهلیّةٍ: عقیل و العبّاس... والّذی بعَثَ محمّداً بِالحقّ لَوْ وَجَدْتُ یومَ بویِعَ أخو تَیْم، أربعینَ رهْطٍ، لجاهدتُهُمْ فىِ الله إلى اَنْ أُبلىَ عُذری...4». «امیرالمؤمنین علی علیهالسلام در کوفه خطبهای ایراد کرده و در پایان سخن خود فرمود: بدانید که من سزاورترین مردم، نسبت به آنان هستم. ولی از زمانی که پیامبر خدا صلیالله علیه و آله از دنیا رفته، من همیشه مورد ستم بودهام. اشعث بن قیس برخاست و گفت: ای امیرمؤمنان، از آن هنگام که به عراق آمدهاید، خطبهای نخواندید مگر اینکه گفتید: من از مردم به ایشان سزاوارترم، و از زمان رحلت پیامبر خدا صلیالله علیه و آله همیشه مظلوم بودهام. چرا زمانی که [ابوبکر از طایفة] تَیم و [عمر از طایفة] عدی کار را بدست گرفتند، با شمشیر به گرفتن حقّ خود اقدام نکردی؟ امیرالمؤمنین فرمود: ای فرزند زن شرابفروش، حرفت را زدی، حال خوب گوش کن: بخدا سوگند، هیچ چیز مانع من نبود مگر سفارش برادرم پیامبر خدا صلیالله علیه و آله که مرا خبر داد و فرمود: ای اباالحسن، همانا امّت، بزودی به تو خیانت میکنند و پیمانی که من از آنان گرفتم را میشکنند. در حالیکه تو نسبت به من، مانند هارون نسبت به موسی هستی. گفتم: ای پیامبر خدا، وقتی چنین شد مرا به چه کاری سفارش میکنی؟ فرمود: "اگر یاورانی یافتی، به سوی آن قوم بشتاب و با ایشان بجنگ. و اگر یاوری نیافتی، دست نگهدار و خون خود را حفظ کن تا اینکه با مظلومیّت، به من ملحق شوی". هنگامی که رسولخدا صلیالله علیه و آله رحلت فرمود به دفن و تجهیز ایشان مشغول شدم، سپس سوگند خوردم که ردائی بر دوش نیفکنم جز برای نماز تا اینکه قرآن را جمع کنم. پس این کار را کردم. سپس آن را بردم و بر آن گروه عرضه کردم. گفتند: ما را به آن نیازی نیست. پس دست فاطمه، و فرزندانم حسن و حسین را گرفتم و به سوی اهل بدر و پیشتازان در اسلام رفتم. آنها را به حق خود یادآور شدم و به یاری خویش فراخواندم. ولی جز چهار نفر، که عبارت بودند از سلمان، و عمّار، و مقداد و ابوذر، کسی پاسخم نداد. و از خویشاوندانم آنان که بر دین خدا کمککار من بودند، درگذشته بودند، و فقط من بودم و دو کممایة تازه مسلمان، عقیل و عبّاس... . به خدایی که محمّد را به حق برانگیخت، آن روزی که با برادر تیم [ابوبکر] بیعت شد، اگر چهل نفر مییافتم، با آنها در راه خدا جهاد میکردم، تا آنجا که جایی برای ملامت و اعتراض، باقی نگذارم...» نکات قابل توجّه: الف : سفارش پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله به امام علیهالسلام حاکی از آن است که، جز حکومتی که خداوند مقرّر کرده و مردم از سوی خداوند، به بیعت با حاکم و امیر آن، ملزم و موظّف شدهاند، هر حکومتی باطل است و بر هر صراطی که باشد، مشروعیّت ندارد و باید از بین برود. خواه فرعونی بر مسند امیر تکیه زند، یا منافقی شیّاد آن مسند را به زور بگیرد، و یا سلطان عادلی بر آن مسند فرمانروایی کند. پیامبر در سفارش خود بیان نفرمود که اگر سلطان عادلی آمد او را رها کن. و نفرمود اگر فرعون و منافقی نشست، با او بجنگ. بلکه آنچه نزد پیامبر اهمّیّت داشت، غدر امّت در حقّ کسی بود که خداوند او را به امامت و خلافت و حاکمیّت خلق انتخاب فرموده بود. و او امیرالمؤمنین علی علیهالسلام بود. پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله امیر را بر جنگیدن با حاکم و امّتی سفارش میکند که در حقّ او غدّاری و پیمان شکنی و خیانت کرده است. هرکس باشد و در هر لباسی باشد، تفاوتی نمیکند. ب : همانگونه که ملاحظه میشود، در این روایت نیز مانند سایر روایات، پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله قیام امیرالمؤمنین علیهالسلام را مشروط به داشتن یاور مینماید. زیرا در صورت نبودن یاور، خون امیرالمؤمنین علیهالسلام ریخته میشود. لذا پیامبر میفرماید: اگر یاور نداشتی، از جنگ، چشمپوشی کن و خونت را حفظ کن. و امیرالمؤمنین علیهالسلام نیز دلیل نجنگیدن و سکوتش را نداشتن یاور بیان میفرماید. و جنگیدن با این حکومت، را به حدّی از اهمیّت و وجوب میداند، که میفرماید: اگر چهل نفر یاور داشتم، چنان میجنگیدم که جایی برای اعتراض باقی نماند. با چنین تصریحاتی، سکوت امام علیهالسلام در مقابل غاصبانِ حقوق الهی امیرالمؤمنین علیهالسلام را حمل بر همکاری و اتّحاد آن حضرت با حکومت نمودن، غایت جهل و نادانی و غرضورزی، و یا نهایت ساده لوحی و سطحینگری است. ج : این فرمایش امیرالمؤمنین در زمان حکومت خودش یعنی پس از مرگ سوّمین زمامدار (عثمان) صورت گرفته است. و این مسأله، حاکی از آن است که، در زمان حکومت هیچیک از آن سه نفر، اثری از رضایت امام علیهالسلام دیده نشده و وجود نداشته، و آن حضرت، همواره مورد ستم بوده است. همین جریان را از زبان جناب سلیمبن قیس که خودش در مجلس حضور داشته است، میخوانیم: 4 ـ «کنّا جلوساً حولَ أمیرالمؤمنین علیّبن أبیطالب علیهالسلام، وحولَه جماعةٌ من أصحابه، فقال له قائلٌ: یا أمیرَالمؤمنین، لو استَنْفَرتَ النّاس. فقام و خطب ... . فقال ابنُ قیس و غضب من قوله: فما منعک یابن أبیطالب حین بویِعَ أبوبکر أخوتیم، و أخو بنی عدیّبن کعب، و أخو بنیأمیّة بعدهم، أن تقاتل و تضرب بسیفک؟... . فقال علیهالسلام: یابن قیس اسمع الجواب: لمیمنعْنی من ذلک الجُبْنُ، ولاکراهةٌ لِلِقاءِ ربّی، و أنْ لااکونَ أعلمُ أنّ ما عند الله خیرٌ لی من الدّنیا و البقاءِ فیها. ولکنْ منعنی من ذلک أمر رسولالله صلیالله علیه و آله و عهدُه إلىّ. أخبرنی رسولالله صلیالله علیه و آله بما الامةُ صانِعُه بعدَه. فلمأک بما صنعوا حین عایَنْتُهُ بأعلمَ و لاأشدَّ استیقاناً منّی به قبل ذلک. بل أنا بقول رسولالله صلیالله علیه و آله أشدّ یقیناً منّی بما عاینت وشهدت. فقلت: یا رسولالله فما تُعْهَد إلیّ إذا کان ذلک؟ قال: إنْ وجدتَ أعواناً فانْبِذْ إلَیهِمْ وجاهِدْهُمْ، و إنْ لمتجدْ أعواناً فکُفَّ یدَک واحقِنْ دمَک، حتّى تجدَ علیٰ إقامة الدّین و کتابالله و سنّتی أعواناً. و أخبَرَنی أنّ الامّةَ ستَخذِلُنی و تُبایعُ غیری. و أخبَرَنی أنّی منهُ بمنزلةِ هارونَ مِن موسی. و أَنّ الامّةَ سَیَصیرونَ بعدَهُ بمنزلةِ هارونَ و مَنْ تَبعَهُ و الْعِجْلِ و مَن تبعَهُ، إذ قال له موسی: "یا هارونَ ما منعَکَ إِذْ رأَیْتَهم ضلّوا ألا تتّبعَنِ أفَعَصَیْتَ أمری، قال: یابنَ أمّ لاتأخذْ بِلِحْیتی و لا بِرأسی، إنّی خَشیتُ أن تقولَ فرّقْتَ بینَ بنیاسرائیلَ و لمترقبْ قَولی". و إنما یعنی أنّ موسی أمر هارونَ حین استَخلَفَهُ علیهم إن ضلّوا فوَجَدَ أعواناً أنْ یجاهِدَهُم، و إنْ لمیجِدْ أعواناً أنْ یکُفَّ یدَهُ و یحقِنَ دمَه و لایفرِّق بینَهم، و إنّی خشیتُ أن یقولَ ذلک أخی رسولُالله صلیالله علیه و آله، لمَ فرّقتَ بین الامّة ولمْ ترقبْ قولی؟ و قد عهدت إلیک أنک إن لمتجدْ أعواناً، أن تکُفّ یدَکَ و تحقِنَ دمَکَ و دمَ أهلِک وشیعتِک... ، و لو کنتُ وجدتُ یومَ بویِع أخوتَیْم، أربعینَ رجلاً مطیعینَ لجاهدْتهم. فأمّا یومَ بویِعَ عمر و عثمان فلا، لانّی کنت بایعتُ و مثلی لاینکث بیعتَهَ. ویلک یابنَ قیس، کیف رأیتنی صنعتُ حین قُتِل عثمان و وجدت أعواناً؟ هل رأیت منی فشلاً أو جُبناً أو تقصیراً یوم البصرة؟ ... یابن قیس، أما والّذی فلق الحبّةَ وبرَأَ النّسِمةَ، لووجدت یوم بویع أبوبکر الّذی عیّرتنی بدخولی فی بیعته، أربعین رجلاً کلّهم علی مثل بصیرة الاربعة الذین وجدت، لماکففت یدی، و لناهضت القوم، ولکن لم أجد خامساً... . یابن قیس، فوالله لو أَنّ أولئک الاربعین الّذین بایعونی وفوا لی، و أصبحوا علی بابی محلّقین، قبل أن تَجِبَ لعتیقٍ فی عنقی بیعةٌ، لناهَضْتُهُ و حاکمتُهُ إلى الله عزّوجلّ، ولو وجدت قبل بیعة عثمان أعوانا لناهضتُهم وحاکمتُهم إلى الله ...5». «سلیم بن قیس میگوید: گرد امیرالمؤمنین علی علیهالسلام نشسته بودیم، در حالی که گروهی از اصحابش نزد ایشان بودند. شخصی به امام علیهالسلام گفت: ای امیرالمؤمنین، چه خوب است مردم را برای رفتن به جنگ [با معاویه] ترغیب فرمایی. امام علیهالسلام برخاست و خطبهای ایراد فرمود... . اشعث بن قیس در حالیکه از سخن آن حضرت [دربارة زمامداران پیشین و پیروانشان] خشمگین شده بود، عرض کرد: ای پسر ابیطالب، هنگامی که با ابوبکر از قبیلة تیم، و پس از او با عمر از قبیلة بنیعدی، و بعد از آنها با عثمان از قبیلة بنیامیّه بیعت شد، چه چیز مانع تو شد که جنگ نکردی و شمشیر نزدی؟... . امام علیهالسلام فرمود: ای پسر قیس، [سخنت را گفتی، اکنون] جواب را بشنو. نجنگیدن من، نه بهخاطر ترس بود، و نه بهخاطر ناخشنودی از دیدار پروردگار، و نه بهخاطر اینکه ندانسته باشم که آنچه نزد خداست از دنیا و ماندگاری در آن برای من بهتر است. آنچه مرا از این کار بازداشت، دستور پیامبر خدا صلیالله علیه و آله و پیمان او با من بود. پیامبر صلیالله علیه و آله به من خبر داد که امّت بعد از او با من چه خواهند کرد. به همین جهت، هنگامی که کارهایشان را با چشم میدیدم، علم و یقینم نسبت به رفتارشان، افزون بر زمان پیش از مشاهده نبود. بلکه یقین من به سخن پیامبر صلیالله علیه و آله بیشتر از یقینم به مشاهداتم بود. پس [از آنکه پیامبر این خبرها را به من داد] پرسیدم: یا رسولالله، برای آن موقع که چنین خواهد شد، چه سفارشی به من میفرمایی؟ پیامبر فرمود: اگر یارانی پیدا کردی به آنان اعلان جنگ کرده و با ایشان جهاد کن، و اگر یارانی نیافتی دست نگهدار و خون خود را حفظ کن، تا زمانی که برای برپایی دین و کتاب خدا و سنّت من، یارانی پیدا کنی. و پیامبر صلیالله علیه و آله به من خبر داد که امّت، بزودی از یاری من دست خواهند کشید، و با دیگری بیعت خواهند کرد. و به من خبر داد که من نسبت به او، مانند هارون نسبت به موسی هستم، و بزودی امّت پس از او، مانند هارون و پیروانش و گوساله و پیروانش خواهند شد، آن هنگام که موسی به هارون فرمود: ای هارون، چرا وقتی دیدی مردم گمراه میشوند دست از متابعت من برداشتی؟ آیا با فرمان من مخالفت کردی؟ هارون گفت: ای پسر مادرم، دست از سر و ریش من بازدار، من ترسیدم بگویی میان بنیاسرائیل اختلاف انداختی و گفتار مرا مراعات نکردی. مقصود پیامبر صلیالله علیه و آله این بود که موسی علیهالسلام وقتی هارون را جانشین خود در میان آنها قرار داد به او دستور داد که اگر گمراه شدند و او یارانی پیدا کرد با آنها جهاد نماید، و اگر یارانی پیدا نکرد خودداری کند و خون خود را حفظ کند و بین آنان تفرقه نیندازد. من هم ترسیدم برادرم پیامبر صلیالله علیه و آله، همین سخن را به من بگوید که چرا بین امت تفرقه انداختی و گفتار مرا رعایت نکردی؟ در حالیکه با تو عهد کرده بودم که اگر یارانی نیافتی، دست نگهداری و خون خود و اهل بیت و شیعیانت را حفظ کنی... . و اگر من در روزی که با ابوبکر بیعت شد چهل نفر که فرمانبردار من بودند مییافتم، با آن قوم جهاد میکردم. ولی در روزی که با عمر و عثمان بیعت شد چنین نمیکردم، زیرا من بیعت کرده بودم و مثل من بیعتش را نمیشکند. وای بر تو ای پسر قیس! مرا چگونه دیدی هنگامی که عثمان کشته شد و من یارانی یافتم؟ آیا سستی یا ترس یا کوتاهی در جنگِ روز بصره از من سراغ داری؟... ای فرزند قیس، قسم به آنکه دانه را شکافت و مردم را آفرید، روزی که با ابوبکر بیعت شد، و تو مرا به خاطر بیعت کردن با او سرزنش میکنی، اگر چهل نفر مییافتم که همة آنان مانند آن چهار نفری که یافتم بصیرت داشتند، دست نگه نمیداشتم و با آنان میجنگیدم. ولی نفر پنجمی نیافتم، لذا دست نگهداشتم... . ای پسر قیس، بخدا سوگند اگر آن چهل نفری که با من بیعت کردند، به من وفادار بودند و صبح هنگام بر در خانة من با سرهای تراشیده حاضر میشدند، قبل از آنکه بیعت با یک بندة آزاد شده بر گردن من بارشود، علیه او قیام میکردم و او را نزد خداوند، به محاکمه میکشیدم. و اگر قبل از بیعت با عثمان یاورانی مییافتم، با آنان میجنگیدم و ایشان را نزد خداوند به محاکمه میکشیدم...». پینوشت: 1ـ "علل الشرائع"، ص150؛ "ارشاد شیخ مفید"، ج1، ص287؛ "نهج البلاغة"، خطبه3، معروف به شِقشِقیّة . 2ـ "الامامة و السّیاسة"، و "نهج البلاغة": "فضننت بهم عن..."، ذکر شده، که صحیحتر به نظر میرسد. یعنی بر کشته شدن آنان بخل ورزیدم و ایشان را حفظ کردم. 3ـ "کشف المحجّة لثمرة المهجّة"، ص180؛ "نهج البلاغة"، خطبة 26: "فنظرتُ فإذا لیس لی معین إلاّ أهل بیتی فضننت بهم عن الموت وأغضیت علی القذی و شربت علی الشّجی و صبرت علی أخذ الکظم و علی أمرّ من طعم العلقم"؛ "الغارات"، ج1، ص310؛ "المسترشد"، ص417. 4ـ "احتجاج" ج1، ص280 : و عن اسحاقبن موسی عن أبیه موسیبن جعفر عن أبیه جعفربن محمّد عن آبائهعلیهمالسلام قال: ... . 5ـ "کتاب سلیم بن قیس الهلالی"، ص214؛ "المسترشد"، ص370.
ادامه مطلب ... موضوع مطلب : آمار وبلاگ
پیوندهای روزانه پیوندها
لوگو آمار وبلاگ
|
||